ـ میبینی برادر چگونه وضو میگیرد؟!
ـ بله دارم میبینم!
ـ کارش اشتباه است، مگر نه؟
ـ بله همینطور است، اما چگونه او را آگاه کنیم. اگر بهطور مستقیم اشتباهش را بگوییم، از ما ناراحت میشود.
ـ بله ما همسن نوههای او هستیم. اگر مستقیم اشتباهش را بگوییم، قبول نمیکند. شاید هم ...
ـ برادرجان فکری به ذهنم رسید. گمان میکنم اینطوری بهتر باشد.
بعد فکرش را به برادر کوچکتر گفت. دو برادرجلو رفتند و سلام کردند. پیرمرد به دو برادر نوجوان نگاه کرد و جواب سلامشان را داد. دو برادر در یک گفتوگوی نمایشی وانمود کردند با هم در وضو گرفتن اختلاف دارند. این گفت: وضوی من بهتر و درستتر است. آن گفت: نه نه، وضوی من بهتر و کاملتر است ...
سرانجام تصمیم گرفتند هر کدام در حضور پیرمرد وضو بگیرند و او داوری کند. اول برادر بزرگتر وضو گرفت و بعد برادرکوچکتر.
پیرمرد هر چه دقت کرد، اشتباهی در وضوی آنها ندید. تازه فهمید وضوی خودش اشکال دارد.
آه بلندی کشید و گفت: «وضوی هر دوی شما درست است، این من بودم که اشتباه میکردم. شما با این کارتان مرا از اشتباهم آگاه کردید.»
همسر پیرمرد از خانه بیرون آمد و نگاهی به دو نوجوان کرد. آنها را شناخت. خندید و رو به همسر پیرش کرد و گفت: «چطور این دو را نمیشناسی؟! اینها فرزندان علی(ع) و فاطمه(س) هستند؛ نوههای پیامبر(ص)!»
پیرمرد از جا بلند شد و گفت: «راست میگویی! این دو نوجوان با ادب فرزندان علی(ع) هستند.»
اشک در کاسه چشمانش درخشید. جلو رفت و دست حسن(ع) و حسین(ع) را گرفت. آنها را بوسید و گفت: «فدایتان شوم! از شما ممنونم که وضوی درست را به من آموختید... »
منبع: شهرآشوب، ابوجعفر محمدبن علی (1379ق). مناقب آل ابیطالب (ج3). انتشارات علامه. قم. چاپ اول.