برا کدوم روزا ؟؟؟ پدرجان ! شما باز شروع کردین؟! آره من باور میکنم، باور میکنم یه زمانی همه چیز یه جور دیگه ای بود! باور میکنم شما ها قدیما مسافرت میرفتین، مهمونی میگرفتین، راحت بیرون میرفتین ماسک نمیزدین ، به هم دست میدادین، پسرک لبخند تلخی میزنه و پا میشه بره به کلاسای انلاینش برسه....
پدرهمین طور که از پنجره بیرونو نگاه میکنه خاطراتش یکی پس از دیگری از مقابل چشمانش عبور میکنه...
_ آری آن روز ها خیلی از عید دیدنی خوشم نمیامد ،همش غر میزدم که چرا باید تو عیدا روبوسی کنیم؟ به مامانم میگفتم من حال خرید رفتن ندارما! ترجیح میدم بمونم خونه و استراحت کنم...
ولی الان، ولی الان که مدتهاست تو خونه دارم استراحت میکنم دیگه خسته شدم، اگه واکسنش کشف بشه عزیزم، خواهی دانست که سخنانم حقیقت دارد ...