عکس رهبر جدید

کاکلی

  فایلهای مرتبط
کاکلی

اُردک دُم سفید منقارَش را توی گل ها فرو برد. یک کِرم از میان آب و گل بیرون آورد. اُردک کاکُلی همان طور که او را تماشا می کرد، گفت: «بگ... بگ... آفرین!»

دُم سفید جایش را عوض کرد و باز هم یک کِرم  از میان آب و گل بیرون آورد.

کاکلی گفت: «بگ بگ  بگ...»

دُم سفید با پاهایش علف ها را کنار زد. چند تا کِرم دیگر بیرون آورد و خورد. سیر که شد، رفت توی آفتاب نشست.

کاکلی گفت: «پس من چی؟ چرا به من ندادی؟ 

این‌همه از تو تعریف کردم.»

دُم سفید گفت: «ممنون، ولی تو هم اگر به جای حرف‌زدن دو تا نوک به زمین می‌زدی تا حالا سیر شده بودی!»


  

۱۱۵۸
کلیدواژه (keyword): رشد کودک،قصه،داستان کودکانه،قصه کودک،کاکلی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید