عکس رهبر جدید

زورگویی ممنوع

زورگویی ممنوع

خانم معلّم گفت: «بچّه‌ها! فردا «شهادت امام رضا(ع)» است. به یاد امام رضای عزیز یک کار خوب بکنید و شنبه سَرِ کلاس تعریف کنید. این‌طوری کارهای خوب را از همدیگر یاد می‌گیرید.»

محیا گفت: «من و مامانم نَذری می‌پزیم.»

سمیرا گفت: «من می‌خواهم داستان امام رضا(ع) را برای داداش کوچولویم تعریف کنم.»

کلاس شلوغ شد. خانم گفت: «بچّه‌ها! گفتم شنبه.»

من یک فکر خوب داشتم. روز بعد که با بچّه‌های همسایه توی حیاط بازی می‌کردیم، نیما آمد که مثل همیشه موهای سارا کوچولو را بکشد. من از نیما می‌ترسم، ولی این‌بار جلو رفتم و گفتم: «اگر اذیت کنی، تو را ... تو را ... تو را... کپوتی کپوتی می کنم.»

نیما چشم‌هایش گرد شد. پرسید: «کپوتی کپوتی یعنی چی؟»

من اَخم کردم که نخندم. نیما پوفی کرد و رفت. توی دلم گفتم: «امام رضا جان، دیدی من هم از زورگویی خیلی بدم می‌آید؟»  سرِ کلاس که تعریف کردم، همه خندیدند. شاید  امام رضا(ع) هم خندیده باشد.

۱۲۱۹
کلیدواژه (keyword): رشد کودک,یادگاری,قصه کودک
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید