وقتی موعد وداع و خداحافظی میرسد، هرکسی سعی میکند ناگفتهها را بگوید. تلاش میکند گفتههای ارزشمند را تکرار کند. اصلاً هر وقت به آدمی میگویند یک فرصت داری و فرصت آخر توست، اگر حرفی داری بگو، اگر نکتهای هست اشارهکن، مینشیند با خودش فکر میکند، اوضاع را ورانداز میکند، مدام کلنجار میرود که از چه بگوید دلش آرام بگیرد؟ که به چه چیز اشاره کند حق مطلب ادا شود؟ آدمها اینگونهاند. میخواهند، از فرصت آخر نهایت استفاده را ببرند. به بابای مهربان این امت هم گفته بودند فرصت نهاییات است؛ حرفت را بزن، هرچه در دل داری را بگو. با خودش فکر کرد، به اوضاع فرزندانش نگاه کرد، به آینده چشم دوخت، از فرصت آخر استفاده کرد و فرمود: «شما [حسنین] و هرکس را که این نوشته به او میرسد... به آشتی با یکدیگر سفارش میکنم». بالأخره علی (ع) امتش را میشناسد. میداند علاج مشکلشان در چیست. از همین رو یک نکته مهم و حیاتی را گوشزد کرد و آن آشتی و صلح بین یکدیگر است. خواسته پدر امت این است که میان فرزندانش چشمه زلال آشتی جاری باشد. اولین قدم در تحقق این خواسته این است که در زندگی شخصی خود، به سوی کسانی که غبار قهر و کدورت بر روی رابطهمان با آنها نشسته است، دست آشتی دراز کنیم. پیشقدم شدنی که رضایت امام در آن باشد، نهتنها نشانه حقارت و کوچکی نیست، بلکه عین جوانمردی و بزرگی است؛ و شاید یک قدم جلوتر از آن، واسطه صلح و آشتی شدن میان دیگران است. گاهی آدمها برای آشتی تنها به یک نفر سوم دلسوز نیاز دارند. سوم شخصی که هم آشتی را میان آنها برقرار میکند و هم دارد به وصیت امامش جامه عمل میپوشاند و دلش را خشنود میکند. کاش سفارشهای آخر امیرمؤمنان (ع) را بخوانیم؛ نهجالبلاغه، نامه ۴۷. حرفهای مهم را برایمان فرموده. از همان حرفهایی که در فرصت آخر میگویند.