عکس رهبر جدید

عجله برای پایین رفتن

  فایلهای مرتبط
عجله برای پایین رفتن

اسمش را گذاشته بودند برج. اتاقک کوچک طبقه دوم خانه بابابزرگ که آن‌وقت‌ها بلندترین خانه روستا بوده. از بچگی بابا را هر وقت روی برج می‌دیدم، با همان طمأنینه همیشگی، ساعت‌ها آسمان را تماشا می‌کرد. ما اما بدو بدو پله‌ها را دوتا یکی می‌کردیم تا زودتر برسیم پایین توی حیاط و شروع کنیم به بازی. گاهی در حین ذوق‌زدگی و دویدن، به بابا متلک می‌انداختم که گردن درد گرفتی‌ها. می‌خندید و پدرصلواتی‌ای نثارم می‌کرد و جمله آخرش را توی پله‌ها می‌شنیدم: «آدم که برای پایین رفتن این‌قدر عجله نمی‌کنه!»

بعدها شبی آرام ایستاده بودم توی برج و آسمان را نگاه می‌کردم. بچه‌های فامیل بدو بدو برای رسیدن به پله‌ها از هم سبقت می‌گرفتند که یکی‌شان گفت: «هر وقت خواستید توی افکارتون غرق بشید، صدامون کنید تا نجاتتون بدیم...»؛ و صدایش بین خنده بچه‌ها گم شد. ناخودآگاه گفتم: آدم که برای پایین رفتن این‌قدر عجله نمی‌کند! قلبم فشرده شد. یادم افتاد سال‌هاست که برای فرار از آسمان، برای رسیدن به زمین، بدو بدو کرده‌ام. آن‌قدر که یادم رفت باید گاهی آرام ایستاد و به بالا نگاه کرد. تمام عمر، بچه بازیگوشی بوده‌ام که بدو بدو پله‌ها را دوتایکی رد کرده‌ام تا برسم و مشغول بازی خودم بشوم. هر روز بازی جدیدتر و هر روز بدو بدوی بیشتر... .

دوست دارم گاهی برای خودم لحظاتی برجی داشته باشم. آرام بگیرم و به فراتر از زمین فکر کنم و با خودم تکرار کنم که: آدم برای پایین رفتن این‌قدر عجله نمی‌کند.

۸۲۴
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید