از محبت تلخها شیرین شود
۱۳۹۸/۱۰/۰۸
لقمان، پیامبر نبود اما «حکیم» بود و سخنان حکمتآمیزش را در کتاب وحی (سوره لقمان، آیات ۱۲ تا ۱۹) میخوانیم. مولوی در دفتر دوم مثنویاش (از بیت ۱۵۱۴ به بعد) قصّهای از جوانی وی، زمانی که برده بود، بیان میکند. لقمان که از خواجه خود همواره مهربانی و محبّت دیده بود، قدر او را میدانست و خواجه هم حرمت این برده سیاه را نگه میداشت.
روزی خربزهای به رسم ارمغان برای خواجه آوردند. او قبل از اینکه خود از آن بخورد، قاچی از خربزه به لقمان داد و لقمان آن را با اشتها خورد. خواجه که تمایل بردهاش را در آن دید، قاچهای بعدی را نیز به او داد و او نیز همچنان آنها را با اشتها میخورد. به قاچ آخر که رسید با خود گفت: خوش خوردنهای غلام مرا نیز به اشتها درآورد؛ بهتر است آن را هم من بخورم، اما خوردن آن یک قاچ همان بود و سوختن دهان خواجه همان! هنگامی که به لقمان اعتراض کرد که چرا در خوردن این قاچها که همه تلخاند، بهانه نیاوردی و منصرف نشدی، پاسخ شنید: «عمری شهد اِنعامت را چشیدهام و با محبّت تو بزرگ شدهام؛ بنابراین، روا ندیدم اکنون این تلخی را به رُخت بکشم!»
(توضیح بعضی لغات: بُرین: بُرش، قاچ؛ انگبین: عسل؛ کِرج: بُرش، قاچ؛ ذوق: در اینجا «به ذائقه خوش آمدن»؛ مُشتهی: متمایل به خوردن؛ حجّت: بهانه؛ دوتو: خم شده و سربه پایین؛ صدره: صدبار؛ بداشت: مانع شد، سبب گردید؛ بِطّیخ: خربزه)
۱۸۴۵
کلیدواژه (keyword):
اخلاق در متون کهن