عکس رهبر جدید

قند و پند پارسى: درس زندگى

  فایلهای مرتبط
قند و پند پارسى: درس زندگى
در شماره‌ی قبل، از ناصر‌خسرو علوی قبادیانی گفتیم و از سفرنامه‌ی او پاره‌هایی را نقل کردیم. اینک به اثر ارجمند دیگری در زبان فارسی می‌پردازیم که درست هم‌زمان با ناصر‌خسرو، ولی نه در شمالِ افغانستانِ امروز، یعنی بلخ و بامیان، بلکه در شمال ایران امروز، یعنی گیلان و مازندران، و دقیق‌تر بگویم، استان گلستان کنونی، پا به عرصه‌ی زبان و ادبیات مکتوب فارسی گذاشت، و آن قابوس‌نامه است.
قابوس‌‌نامه یکی از آثار بسیار ارزشمند و دل‌انگیز زبان فارسی در قرن پنجم است. نویسنده‌ی آن عنصر‌المعالی کیکاوس، از امیران زیاری و داماد سلطان محمود غزنوی بود و این کتاب را چنان‌که  خود گفته است، به مثابه‌ی درس زندگی، یا پند‌نامه‌ای، برای فرزندش گیلان‌شاه نوشت. قابوس‌‌نامه از زیباترین و روان‌ترین و در عین حال فاخرترین نثرهای فارسی بازمانده از عصر طلایی تمدن ایرانی است و تا امروز که حدود هزار سال از آن می‌گذرد، همچنان تازه و زنده باقی مانده است. در ارزش این اثر همین بس که شادروان ملک‌الشعرای بهار، در کتاب «سبک‌شناسی» خود آن را «مجموعه‌ی تمدن اسلامی پیش از مغول» می‌داند. قابوس‌نامه کتابی است در چهل و چهار باب. نویسنده در هر باب یکی از آداب زندگی، و بیش از آن، یکی از مشاغل یا فنون زندگی در آن عصر را برای پسرش شرح داده است. در این صفحات محدود می‌کوشیم تا حد امکان شما را با این نثر دلاویز و عبارت‌هایی از چند باب آن آشنا کنیم.
• بدان ای پسر که سپاسِ خداوندِ نعمت واجب است بر همه کس؛ بر اندازه‌ی فرمان نه بر اندازه‌ی استحقاق۱؛ که اگر همگی‌ِ خویش۲ شُکر سازد، هنوز حقِ شکر یک از هزار جزو نگزارده باشد. و چون گفتی که من بنده‌ام، در بندِ بندگی باید بود و چون گفتی که او خداوند است، در زیر حکم خداوند باید بود.

باب سوم، ‌در سپاس داشتن از خداوند نعمت


• بدان ای پسر که مردمِ بی‌هنر دائم بی‌سود بود؛ چون مغیلان۳ که تن دارد و سایه  ندارد. نه خود را سود کند و نه غیر را. بزرگی خرد و دانش راست، نه گهر و تخمه۴ را.  و بدان نام که پدر و مادر نهند، همداستان مباش که آن نام [تنها] نشانی باشد. نام آن باشد که به هنر بر خویشتن نهی۵ تا از نامِ جعفر  و زید و عمرو و عثمان و علی به استاد و فاضل و حکیم اوفتی.
باب ششم، در فزونی گهر از فزونی خرد و هنر۶


• ای پسر، هر چند توانی پیر عقل باش. نگویم که جوانی مکن، لکن جوانی خویشتن‌دار۷ باش و از جوانانِ پژمرده مباش، که جوانِ شاطر۸ نیکو بود. و نیز از جوانان جاهل مباش که از شاطری بلا نخیزد و از جاهلی بلا خیزد.  بهره‌ی خویش به حسب طاقت خویش از روزگار خویش بردار که چون پیر شوی. خود نتوانی
باب نهم، در پیری و جوانی


و در معرکه۹، تا گامی پیش توانی نهادن، هرگز گامی باز پس منه. و چون در میان معرکه و خصمان گرفتار آمدی، از جنگ میاسای۱۰ که از چنگِ خصمان به جنگ توانی  رَستن؛ تا در تو حرکات روز‌بهی۱۱ همی بینند، ایشان نیز از تو همی شکوهمند۱۲. و البته مترس و دلیر باش که شمشیر کوتاه به دست دلیران دراز گردد.
باب بیستم، اندر کارزار کردن


• و اما ای پسر، بدان و آگاه باش که اگر ضَیعَت۱۳ و خانه خواهی خریدن، و هرچه خواهی خرید و فروخت، حدِّ شِرا  و بیع۱۴ نگه دار. هر چه خری، در وقت کسادی خر و آنچه فروشی  در وقت روایی فروش. و از سود طلب کردن عیب مدار، و از مِکاس کردن۱۵ غافل مباش که مکاس و تعبیر نیمی از تجارت است.
باب بیست‌وچهارم، در خریدن ضیاع و عقار

 
• اگر پسریت آید، ای پسر، اول چیزی که باید، نام خوش بر او نهی که از جمله‌ی حق‌های پدران بر فرزندان یکی آن است که او را نام خوش‌ نهند. دوم آنکه به دایگان عاقل و مهربان سپارد. و قرآنش بیاموزی تا حافظ قرآن شود.   و چون بزرگ‌تر شود، اگر رعیت باشی، وی را پیشه‌ای بیاموزی و اگر اهلِ سلاح باشی، به معلمِ سلاح  دهی۱۶ تا سواری و سلاح شوریدن۱۷ بیاموزد.
باب بیست‌وهفتم، در حق فرزند و حق‌شناختن

 
• بدان ای پسر که مردمان تا زنده باشند، ناگزیر باشند از دوستان؛ که مرد اگر بی‌برادر باشد، بد که بی‌دوست؛ از آنچه حکمیت را پرسیدند که دوست بهتر یا برادر؟ گفت: برادر هم دوست به!
باب بیست‌وهشتم، در آیین دوست گرفتن


• پس اگر پادشاه باشی پادشاهی پارسا باش و چشم و دست از حرم مردمان دور دار و اندر هر کاری رأی را فرمان بُردار خرد کن، و اندر هر کاری که بخواهی کردن، نخست با خرد مشورت کن که وزیر‌الوزرای۱۸ پادشاه خرد است.
باب چهل‌ودوم، در آیین و شرط پادشاهی

• حکایت
به روزگار خسرو [انوشیروان] اندر وقت وزارت بزرجمهر، رسولی۱۹ آمد از روم. خسرو بنشست، چنان که رسم ملوک عجم بود، و رسول را بار داد. وی را با رسول بارنامه۲۰ همی بایست کند به بزرجمهر؛ یعنی که مرا چنین وزیری است. پیش رسول با وزیر گفت: ای فلان، همه چیز در عالم تو دانی؟ بزرجمهر گفت: نه، ای خدایگان! خسرو از آن طیره شد۲۱ و از رسول خجل گشت. پرسید که پس همه چیز که داند؟ بزرجمهر گفت: همه چیز همگان دانند و همگان هنوز از مادر نزاده‌اند.
باب ششم، در فزونی گهر از فزونی خرد و هنر

 
پی‌نوشت‌ها
۱. آن اندازه که حق خداوند است
۲. تمام وجود خود را
۳. خار مغیلان
٤. اصالت و نژاد
٥. باید به هنر خودت نامدار شوی، نه به اسم ظاهری‌ات.
٦. خرد و هنر سبب برتری اصل و نسب می‌گردد.
۷. با تقوا و شریف
۸. چابک و بانشاط
۹. میدان جنگ
۱۰. عقب‌نشینی نکن
۱۱. جسارت و تلاش
۱۲. می‌ترسند
۱۳. ملک و املاک
۱٤. قواعد خرید و فروش
۱٥. چانه زدن
۱٦. جنگاور
۱۷. سلحشوری و شجاعت
۱۸. وزیر اعظم
۱۹. سفیر
۲۰. معرفی با افتخار
۲۱. روترش کرد

 


 
* * *

شعر
در تاریخ زبان و ادب فارسی، عصر غزنویان درخشان‌ترین است. در این عصر، نه‌تنها در نثر، بزرگانی چون ناصرخسرو و بیهقی و عنصر‌المعالی و دیگران دارد، بلکه در شعر نیز قله‌های سترگی دارد که فردوسی بلند‌ترین آن‌ها و شاعرانی چون دقیقی و فرخی سیستانی و منوچهری دامغانی و عنصری بلخی دیگر قله‌های آن به شمار می‌روند.  در اینجا برای شما یکی از قصیده‌های فرخی را با تلخیص آورده‌ایم. این قصیده را فرخی در مدح یکی از امیران زمان خود سروده است و سرشار از بدایع و اغراق‌های شاعرانه‌ای است که نظامی از آن به «دروغ» تعبیر می‌کند؛ لذا در صنعت شعر فارسی در حد عالی قرار دارد.

چون پرند۱ نیلگون بر روی پوشد مرغزار
پرنیان۲ هفت‌رنگ اندر سرآرد کوهسار
خاک را چون نافِ آهو مُشک زاید بی‌قیاس۳
بید را چون پرّ طوطی برگ روید بی‌شمار
دوش وقت نیم‌شب بوی بهار آورد باد
حبذا۴ بادِ شمال و خرّما۵ بوی بهار
باد گویی مُشک سوده۶ دارد اندر آستین
باغ گویی لعبتان۷ ساده دارد در کنار
باغ بوقلمون۸ لباس و راغ بوقلمون نمای
آب مروارید رنگ و ابر مروارید بار
داغگاه۹ شهریار اکنون چنان خرم بود
کاندرو از نیکویی حیران بماند روزگار
بر در پرده سرای خسرو پیروز بخت
از پی داغ۱۰ آتشی افروخته خورشید‌وار
مرکبان داغ ناکرده قطار اندر قطار
خسرو فرخ سیر بر باره‌ی۱۱ دریاگذار
اژ‌دها کردار
۱۲ پیچان در کف رادش۱۳کمند
چون عصای موسی اندر دستِ موسی گشته مار
ای جهان آرای شاهی کز تو خواهد روز رزم
پیل آشفته امان و شیره شرزه زینهار
چون تو از بهر تماشا بر زمینی بگذری
هر بنایی زان زمین گردد بنای افتخار
افسر زرین فرستد آفتاب از بهر تو
همچنان کز آسمان آمد علی را ذوالفقار
هر نباتی کز سر گور دقیقی۱۴ بر دمد
گر بپرسی ز آفرین تو سخن گوید هزار
تا۱۵ نگردد باد خاک و ماه مهر و روز شب
تا نگردد سنگ موم و سیم زر و لاله خار
تا کواکب را همی فارغ نبیند کس ز سیر
تا طبایع۱۶ را همی افزون نیابند از چهار
بر همه شادی تو بادی شاد‌خوار و شادمان
بر همه کامی تو بادی کامران و کامگار
بزم تو از ساقیان سرو قد چون بوستان
قصر تو از لعبتان قند لب چون قندهار

 
پی‌نوشت‌ها
۱. حریر
۲. پارچه ابریشمی
۳. بی‌حساب و اندازه
٤. آفرین
٥. خرم باشد (وجه دعایی)
٦. ساییده
۷. عروسک
۸. رنگارنگ
۹. محل داغ زدن اسبان
۱۰. داغ کردن و نشان گذاشتن روی اسب
۱۱. اسب
۱۲. همچون اژدها
۱۳. جوانمرد
۱٤. دقیقی طوسی شاعر عهد غزنوی
۱٥. تا زمانی که (تا روزگار باقی است)
۱٦. طبیعت‌های چهارگانه در مزاج انسان (خشکی، تری، گرمی، سردی)

منابع
۱.  درس زندگی، گزیده‌ی قابوس‌نامه (۱۳۷٤). انتخاب و توضیح دکتر غلامحسین یوسفی. انتشارات سخن. تهران چاپ سوم.
۲. سخن‌گستر سیستان، گزیده‌ی اشعار فرخی سیستانی (۱۳۷۷). انتخاب و توضیح دکتر سید محمد دبیر سیاقی. انتشارات سخن. تهران. چاپ سوم.
۳. از انشا تا نویسندگی (۱۳۹٥). جعفر ربانی. انتشارات مدرسه. ویرایش دوم.
* * *
 

 

 

چند نکته با آموزگاران
چون ما در کشوری هستیم که چند زبانه است و همه دانش‌آموزان زبان مادری‌شان فارسی نیست، بهتر است که در درس و بحث زبان شکسته به کار نبریم. مسئله‌ی دیگر اینکه ما [آموزگاران] خودمان هم باید شمّ زبانی خود را تقویت کنیم. تا شمّ زبانی خودمان را تقویت نکنیم، نمی‌توانیم این را به دانش‌آموزان منتقل کنیم. شمّ‌ زبانی را از چه راهی می‌شود تقویت کرد؟ از راه خواندن و شنیدن سخنان سالم و سخنان درست. یعنی ما باید مطالعه کنیم.
زبان فارسی از دوره‌ای دچار انحطاط شد که تتبّع در آثار گذشتگان رو به ضعف نهاد. دبیران ما اکنون به مطالعه‌ی آثار گذشتگان کمتر رغبت نشان می‌دهند. به جرئت می‌توان گفت که از فارغ‌التحصیلان، حتی دوره‌ی دکترای ادبیات، انگشت‌شمارند کسانی که سراسر شاهنامه را خوانده باشند، تمام حدیقه‌ی سنایی را خوانده باشند، تمام مثنوی را خوانده باشند، تمام منطق‌الطیر عطار را خوانده باشند. این آثار واقعاً گنجینه‌های پرمایه‌ای هستند.
بسیارند کسانی که بر ما رشک می‌برند که می‌توانیم آن‌ها را در زبان اصلی- که زبان مادری ماست- بخوانیم. آرزو می‌کنند کاش زبان مادری‌‌شان زبان فارسی می‌بود و می‌توانستند حافظ، مولانا و فردوسی را در زبان اصلی بخوانند و لذت ببرند. ایران‌شناسان، هر قدر هم محقق باشند، شمّ زبانی ما را ندارند. نمی‌توانند لطف و لطیفه‌های زبان ما را دریابند. ما نعمت بزرگی داریم که از آن غافلیم  وآن اینکه زبان ما فارسی است. ولی از این نعمت، چنان‌که شاید و باید، بهره‌مند نمی‌شویم: شاهنامه نمی‌خوانیم، منطق‌الطیر نمی‌خوانیم، حدیقه نمی‌خوانیم. این‌ها نه‌تنها از نظر زبانی و هنری، بلکه از نظر معارف، گنجینه‌های پرمایه‌ای هستند که در ادبیات جهانی اصلاً نظیرشان نیست. ما یگانه چیزی که داریم و دیگران ندارند، همین ادب فارسی است. بنابراین، ما باید خودمان این شم را با مطالعه تقویت کنیم. من نمی‌گویم که فرضاً شما تاریخ بیهقی بخوانید و مثل تاریخ بیهقی صحبت کنید تا ناصرخسرو بخوانید و مثل ناصرخسرو صحبت کنید یا چیز بنویسید، نه، ولی وقتی تتبع کنید در آثار هنری ما، ذوق شما پرورش پیدا می‌کند. همان‌طور که یک نقاش مدرنیست،‌ مثلاً پیکاسو، همه‌ی آثار نقاشی گذشتگان را مطالعه و سرانجام سبک خودش را انتخاب کرده، ما هم باید طعم و ذوق آثار را بچشیم و بعد زبان خودمان را پیدا کنیم.
استاد احمد سمیعی [گیلانی]

 

 

۱۸۷۰
کلیدواژه (keyword): ادبیات,قند و پند پارسى,درس زندگى,
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید