عکس رهبر جدید

نگاهی دیگر به آموزش در دوران کودکی

  فایلهای مرتبط
نگاهی دیگر به آموزش در دوران کودکی
دکتر سیمین بازرگان، متخصص برنامه درسی در شانزدهمین همایش علمی انجمن مطالعات برنامه درسی ایران که با عنوان «برنامه درسی پیش از دبستان، فرصت‌ها و چالش‌ها» در دانشگاه مازندران (بابلسر) برگزار شد، طی سخنان مبسوطی، وضع موجود آموزش در کشور را تشریح کرد. آنچه در پی می‌آید، گزارش سخنرانی ایشان در این همایش است که در روزهای ۲۳ و ۲۴ آبان‌ماه گذشته برگزار شد.
 

بازرگان سخنان خود را با ارائه چند اسلاید چنین آغاز کرد: «موضوع صحبت من، برنامهای است که نگاهش به آموزش در دوران کودکی، در حالتی یکپارچه از کودکی تا سالمندی است.

من ابتدا افقهایی را که هرکدام از ما در جایگاه یک یادگیرنده از کودکی تا سالهای دانشگاه طی کردهایم و برای همه ما آشناست، مرور خواهم کرد. برای همین، بخش اول بحثم درباره وضعیت موجود آموزش است».

وی در ادامه گفت: «ما بین دورهها و پایههای تحصیلی، در دبستان آرامش بیشتری داریم. اگر دبستان را در نظام آموزش پلکانیمان یک پاگرد بدانیم، من ترجیح میدهم که از این پاگرد، به پیش از آن و پس از آن برگردیم و در گستره کل زندگیمان، از دبستان و پیش از آن و دبستان و پس از آن و شگفتیهایی را که در پرتو آموختههایمان داشتهایم، نگاه کنیم.

من میخواهم کتابهای درسی را که خوانده و امتحان دادهایم، یکی یکی مرور کنم. همه ما تقریباً شش سال ساعتهای اول و دوم دبستان، ریاضی داشتیم.

به ما میگفتند که این ساعت ریاضی بخوان؛ بعد برو بیرون و در زنگ تفریح، بازی کن. ساعت بعد بیا علوم بخوان و دیگر به ریاضی فکر نکن. بعد دوباره زنگ تفریح است و برو بیرون و برگرد ادبیات بخوان و دیگر به ریاضی و علوم فکر نکن. بعد بیا و تعلیمات دینی و هدیه آسمانی بخوان، بینش دینی بخوان. بعد برو بیرون و بیا و دیگر به دینی فکر نکن.

از سال دوم و سوم هم قرار شد که مطالعات اجتماعی بخوانیم. هنر هم که نداشتیم و باید فقط نقاشی میکردیم. تربیتبدنی هم اگر وقت میکردیم، داشتیم و اگر وقت کافی نبود، ریاضی را به جای آن میگذاشتند. بنابراین، قطعه قطعههای برنامه درسی ما اینگونه جور شد. تقریباً همه ما این تجربه را داشتهایم و الان هم کم و بیش، با وجود همه تلاشهایی که مدیریت دفتر ابتدایی برای مهارتآموزی میکند، فقط موضوعمحوری و کتابمحوری، افقها را تعیین میکند و این به هیچ تربیتی با زندگی جور نمیشود. ساعتهای درسی متفاوت با یکدیگر و ستونهای جدا از هم هستند. سال اول، دوم، سوم، چهارم، پنجم و ششم همه یکجورند و فقط ساعتهایشان جداست».

ایشان سپس به یک خاطره اشاره کرد: «یادم هست در دورهای که در دفتر ابتدایی کارشناس بودم، زنگ میزدند که مزاحمتهای تلفنی زیاد شده است و در کتابهای درسی درباره مراقبت از منابع مانند برق و تلفن و اینها چیزی بنویسید. مجموعه اینها سبب شد که در دورهای، به کتابهای مهارتهای زندگی فکر کنیم. مُدی که در دورهای خیلی دامن آموزشوپرورش ما را گرفت و باعث آن شد که یک درس دیگر هم به نام «مهارتهای زندگی» اضافه شود. ولی باز به ارتباط اینها کمتر توانستیم بیندیشیم. الان به سال ششم هم که میرسیم، کتابهایی به نام کار و فناوری و پژوهش و تفکر داریم. قبل از آن هم از نگاه دوستان و متخصصان، موضوعی با عنوان طرح کاد بود و برای آوردن آموزش به زندگی تلاشهایی صورت گرفته بود. این بستر آموزش ابتدایی ماست».

این عضو هیئت علمی دانشگاه با بیان اینکه نظام آموزشی ما در دوره ابتدایی حدود 30 کتاب درسی برای بچهها چینش میکند، گفت: «در پناه این نظامی که ما میچینیم، تجارت کتابهای کمکدرسی شکل میگیرد که ضروری هم هستند و به آنها هم نیاز داریم، اما نظام آموزشی میتواند به آنها، برنامه و سمتوسوی مناسبی دهد».

ایشان اضافه کرد: «وقتی ما دبستان را در نظام آموزشی مهم میدانیم، باید مراقب باشیم که کودکی را قربانی دبستان نکنیم.

ما الان در پیش از دبستان هم قطعههایی از یک پازل پراکنده و بعضی وقتها هنری و رنگی و رقصنده برای بچهها تعیین میکنیم که باز گرفتار بلای ساختار و دیسیپلین است. این افق را در دورههای بعد هم تکرار میکنیم و بچهها را به این سمت سوق میدهیم که شما برو رشته ریاضی، تو برو تجربی، شما برو علوم انسانی و اگر در رشتههای نظری هم موفق نشدی، برو در هنرستان هنر بخوان. در دانشگاهها هم همین اتفاق میافتد و کتابهای درسی، که شاید بهترین کتابها هم هستند، با زندگی ارتباطی ندارند و تازه ما میخواهیم بعد از این دورهها زندگی را شروع کنیم.

کودکی که مخاطب این برنامه است، کتابهای درسی زیادی را میخواند و امتحانهای زیادی میدهد. این ایام، طلاییترین دوره زندگی بچهها و بالاترین شوق والدین، همراه ما متولیان نظام آموزشی است، ولی برنامه ما برای بچهها با زندگی جفت و جور نیست».

 

زندگی را باید به تاروپود برنامه آموزشی آورد

وی افزود: «آنچه ما اکنون میتوانیم در پی آن باشیم، این است که زندگی را به تاروپود این برنامه و مجموعه پازلی که به هیچ وجه با هم جور نیست، بیاوریم.

به نظر شما، آیا بهتر نیست یک بار دیگر از کودکی (آنجا که دغدغه کتاب درسی نیست)، یادگیری چگونه یاد گرفتن را از نظر مهارتهای تفکر انتقادی، الگوسازی، طبقهبندی و بیان اندیشه آغاز کنیم؟

با تأکید میگویم «کودکی» و نمیگویم «پیشدبستان»؛ چون وقتی میگوییم پیشدبستان، عنوان دبستان یعنی ناکامیهایی که در پیشدبستان میماند که در دبستان جبران شود و در دبستان میماند تا در دبیرستان جبران شود و بعد از بزرگسالی، با کمترین مهارت، نیاز به کارگاه مهارتهای ارتباطی، مهارتهای گفتوگو و ... پیدا میکنیم.

وقتی شبکههای اجتماعی را باز میکنیم، دستکم ده بار در روز درباره سواد اطلاعاتی، سواد ارتباطی، سواد مهارتهای اجتماعی، سواد اقتصادی و ... توصیههایی میبینیم. پس باید افق دیدمان را نسبت به دنیای پیچیده امروز و تمام نظرها، توصیهها و پیامهایی که نظام آموزشی و زندگی به ما میدهد، باز و وسیع کنیم.

به راستی، چقدر درس، چقدر مطلب، چه حجمی، کی، کجا و چگونه باید آموزش داده شود؟ رشدیها میگویند در سطح رشد. جلوتر میآییم؛ شناختیها از پرورش شناخت میگویند. وقتی همه اینها را دنبال میکنیم، پدیده تغییر بهعنوان یک اصل تغییرناپذیر همیشه در کنار ماست. کدام مهارت؟ چه میزان مطلب؟

مرور که میکنیم، به شرایط پیچیده ناشی از آنها میرسیم: کشتی سرگردانی در دریایی مواج از خواستههای متنوع جامعه، اطلاعات، مهارتها، خودمدیریتی و همه اینها که وقتی میشنویم، برایمان بسیار جذاباند و میخواهیم به نظام آموزشیمان راه یابند اما جایگاه اینها در ساختاری که طی کردهایم، کجاست؟

ما از مدرسه به این پیچیدگیها چه آوردهایم؟ دیدیم که در ساعتهای درسی و جدول زمانی برنامه، با وجود همه تلاشهایی که کردهایم، قفل بودیم. من همه آنها و همه آن چیزهایی را که فرزندانمان با خودشان به این دنیای پیچیده میآورند، در اینجا آوردم. با پشتیبانی استادانم، پنج سال در آموزش عالی، در پی پیدا کردن راهبردی بودم که بتواند همه نیازهایی را که در لحظه افزون میشود، پوشش دهد و اگر یک روز محتوا بود، الان دیگر در «محتوا» محدود نیست، بلکه در «توان» است و منظور از «توان» چیزی است که ما میگفتیم: «توانا بود هرکه دانا بود».

بازرگان ضمن بیان این مطلب که «من در مطالعاتم، به یک راهبرد رسیدهام که به آموزش همگانی از کودکی تا پس از آن پاسخ دهد»، گفت:

«به اعتقاد من، نظام آموزشی یک دیوار بسته و خارج از زندگی نیست. شاید خیلی وقتها بچه میخواهد از اینجا آزاد شود که برود در خانه زندگی کند. پس آموزش همگانی ما از ما طلب میکند. ما باید در پی تسهیل کسب توانایی فراشناخت در یادگیری باشیم؛ یعنی یاد بگیریم که چطور یاد بگیریم و آموختههایمان را در موقعیتهای گوناگون به موقعیتهای بعدی منتقل کنیم و بهطور تصاعدی به این کار ادامه دهیم. در این صورت، تمام افقهای کودکی را تجربه میکنیم تا با شگفتیهای کودکی وارد دبستان شویم، نه با کمبودهای الفبایی و حروفی و عددی و کامپیوتر و همه چیزهایی که بهصورت مصرفی به فضای آموزشیمان وارد میشود. پس مسئولیت نظام آموزشی ما، عمیق چیدن این افق است که بتواند به این فضا جواب دهد».

وی افزود: من برنامهای به نام «مطالعات برنامه درسی راهبردی» و راهبردش را همین گذاشتم. اما چطور این برنامه را در سطوح آموزشی عملیاتی و برنامهریزی کنیم؟

من نگاه کردم و دیدم که سادهترین منشوری که به مغز ما و ارتباط مغز ما با دنیا نزدیک است، یک مکعب است. یک فرافضای چندبعدی ساده که از جنس تلفیق است، اما چگونه؟ تلفیق چه چیزهایی؟

گفتیم اگرچه بهترین محتوا، محتوای چندرسانهای است و نه کتاب، باید طعم سلامت مجموعه رسانههایی را که در افق زندگی است، در مدرسه بچشیم.

بهترین شایستگیهای قابل کسب از کودکی چیست؟ همه ما میتوانیم نام ببریم. شایستگیها و روشهای یاددهی ـ یادگیری نوین با بالاترین مبانی روانشناسی، جامعهشناسی و فلسفه هرکدام در جای خود مهم و لازماند، اما کافی نیستند و نمیتوانیم آنها را بهصورت مستقل در کتابهای مهارتهای زندگی و ارزشهای زندگی جا بدهیم بلکه در پرتو روشها، محتوا و مجموعه اینها با هم زندگی میشود؛ یعنی زندگی در تکتک درسهای کلاس. وقتی آهنربا درس میدهم، بروم و آن را در خانه پیدا کنم و با آن بازی کنم. کتاب تلاش میکند که اینها را بگوید اما روشش مدد نمیکند، فضای یادگیری مدد نمیکند و بچه ناکام، به دوره بعدی دل میبندد. اما اگر یک برنامه قوی بچینیم، قطعاً بخش پشتیبان ما، کمکآموزشی ما، ناشران ما در همراهی با آن کمک میکنند؛ چرا که بنیان را در نگاه برنامه نه در کتاب میبینیم و تلاش میکنیم در نگاه برنامهای به نظام آموزش، آنچه به فرد کمک میکند که از توانایی مشارکت در چرخه دانایی برخوردار شود و بتواند حرفی برای این پیچیدگی داشته باشد، مطرح شود. اگر مصرفکننده است، مصرفکننده دانای این پیچیدگی باشد و اگر تولیدکننده است، برگ جدیدی بگذارد. توجه داشته باشیم که وقتی با درس زندگی نکنیم، وقتی تلفیق نکنیم، وقتی فناوری را نبینیم، مشکل پیدا میکنیم. مجموعه اینها ما را در یک چرخه تلفیق همراهی میکند. جلو میرویم و به تعریف برنامه درسی راهبردی نگاه میکنیم: فراکنشی و منعطف. یعنی برنامه دیگر نمیتواند به بیرون واکنش نشان دهد. پس لازم است مهارت و نگرش در تارهای زندگی در مدرسه و بعد از مدرسه تنیده شود. نمیگویم پیش از دبستان، میگویم دوره کودکی، اما این وضع مبتنی بر چیست؟ راهبرد را میشناسیم. مبتنی بر فراهمسازی چه امکانی؟ باید تعامل تحولی میان مبانی، اصول، عوامل و عناصر (از والدین و برنامهریزان و سیاستگذاران گرفته تا یک وفاق جمعی)، اتفاق بیفتد تا یادگیرنده ما بگوید: من میتوانم، من خودم را شناختم و میتوانم با موقعیت جدید روبهرو شوم.

تأکیدم بر این است که اگر ما سه مبنای روانشناسی، فلسفی و جامعهشناسی را تعریف میکنیم، تعامل میان اینها و نقش فناوری را (نه از منظر ابزار، بلکه از منظر تفکر) در برنامه ببینیم. میخواهم یک بار دیگر به یادگیرندهمان نگاه کنیم؛ یادگیرندهای که قرار است به دانش، مهارت و نگرش در پرتو همت و خرد جمعی همه ما دست پیدا کند.

خانواده با نظام ارزشی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیاش و به همین ترتیب، مدرسه و به همین ترتیب همه چیزهایی که اثرگذارند، اما چه میشود که از 35 نفری که به مراکز آموزشی میآیند یا در خانههای ما به دنیا میآیند، تنها چند نفرشان میتوانند حرفی برای خانواده، جامعه و مدرسه داشته باشند و حالشان خوب باشد؟

تأکید میکنم که باید توجه داشته باشیم که مهارتها لازماند اما کافی نیستند. پروژهها لازماند اما کافی نیستند. فعالیتها لازماند اما کافی نیستند و تعامل اینهاست که زندگی را بهعنوان یک مدل و الگو برای ما رقم میزند.

 

۱۱۲۷
کلیدواژه (keyword): آموزش در دوران کودکی،برنامه درسی پیش از دبستان،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید