عکس رهبر جدید

قصه خوان روستاهای کهگیلویه و بویر احمد: همه چیز درباره معلم «قصه، توپ، رنگ»

  فایلهای مرتبط
قصه خوان روستاهای کهگیلویه و بویر احمد: همه چیز درباره معلم «قصه، توپ، رنگ»
گفت و گو با اسماعیل آذری نژاد، روحانی و معلم روستاهای کهگیلویه و بویراحمد

اشاره

«قصه، توپ، رنگ»؛ اینها کلیدواژههای روحانی قصهخوان روستاهای کهگیلویه و بویراحمد است. اسماعیل آذرینژاد که خود نیز اهل دهدشت در این استان است، شش سال پیش، بعد از اتمام تحصیلات حوزوی به شهر خود باز گشته و شروع به فعالیت برای آموزش کودکان روستاهای استان خود کرده است. البته فعالیتهای آذرینژاد حالا محدود به قصهخوانی نیست و به مدرسهسازی و تجهیز مدرسهها رسیده است. او یک سالی است که در فضای مجازی هم فعالیت پررنگی دارد و اگر اهل این فضا باشید، شاید با او آشنایی داشته باشید. وقتی برای گفتوگو با او تماس میگیرم، شب است و دیروقت؛ با این حال باید پشت خط بمانم. گوشی را که برمیدارد عذرخواهی میکند و میگوید: «تلفنم مدام مشغول است و در روز دو مرتبه گوشیام را شارژ میکنم» با آذرینژاد مختصری درباره زندگیاش و روش کار و اهدافی که دنبال میکند صحبت میکنیم. او احتمالاً با همان صبری که برای بچهها قصه میخواند، با من گفتوگو میکند. انگار نه انگار که در این ساعت شب بخش زیادی از جامعه خواباند. میگوید: «شب و روز ندارم؛ وقتی در روستاها هستم، در دسترس نیستم. وقتی از روستاها برمیگردم، تلفنها را جواب میدهم. هر روز همینطور است. اکنون در حال بازسازی چهار مدرسه هستیم. برای آنها حیاط و سرویس بهداشتی درست میکنیم. باید با معلمها و مهدکودکها بهطور مرتب هماهنگ باشم».

 

من از طریق توییتر با شما آشنا شدهام. آیا زمان زیادی از فعالیت شما در این شبکه میگذرد؟

فکر میکنم شروع فعالیت من در این شبکه به یک سال نرسیده است.

 

چند سال است که در روستاها فعالیت میکنید؟

حدود شش سال است که به این کار مشغولم.

 

در استان کهگیلویه و بویراحمد؟

بله شهر دهدشت. البته حالا فعالیتهای ما به روستاهای دهدشت محدود نمیشود و چندین شهر در استان را پوشش میدهیم. استان کهگیلویه بیش از 1800 روستا دارد. طبیعتاً هنوز نتوانستهام به خارج از استان بروم.

 

لطفاً درباره خودتان بگویید.

من در سال 1358 در دهدشت به دنیا آمدم. برای تحصیل به قم رفتم و تحصیلات حوزوی دارم. لیسانس جامعهشناسی را هم از دانشگاه باقرالعلوم قم گرفتم. در دوره فوق لیسانس «عرفان و تصوف» خواندم، اما هنگامی که به دهدشت برگشتم، تحصیل را رها کردم. اکنون در حوزه دهدشت درس میدهم و فعالیتهای قصه و کتابخوانی را در حاشیه کارم انجام میدهم. در طول روز هفت ساعت در حوزه هستم.

 

شما احتمالاً پیشزمینهای در فعالیتهای اینچنینی داشتهاید. قصهخوانی سیار از کجا آغاز شد؟

من از وقتی خاطرم هست، اهل کتاب بودهام. از کودکی هر وقت پدرم به من پول میداد، کتاب میخریدم و همیشه به نوعی با کتاب مأنوس بودم. مثلاً اگر مدرسه کتابخانه داشت، من کتابدار بودم. آن وقتها آموزشوپرورش کانون فرهنگی هنری داشت. به کتابخانه آنجا میرفتم. تا اینکه آمدم قم و طلبه شدم و شروع به تحصیل کردم. در آن زمان، دهدشت هنوز کتابخانه نداشت. با خودم فکر کردم که چه کاری برای کتابخوان شدن مردم انجام دهم. پدرم چند مغازه داشت. یک مغازه او را گرفتم تا کار فرهنگی راه بیندازم. میدانستم که سودی نخواهم برد اما فکر نمیکردم که ضرر هم داشته باشد. پنج سال در دهدشت کتابفروشی داشتم. همزمان که مشغول تحصیل بودم، کسی را گذاشته بودم تا کتابفروشی را بچرخاند. هر وقت هم که از قم به دهدشت برمیگشتم، همیشه کتاب همراهم بود و برای دوستان و کتابفروشی، کتاب تهیه میکردم. با این حال، دیدم که کتابفروشی، مرا به اهدافی که داشتم نمیرساند. حتی برای تبلیغ هم که از حوزه میآمدم، خیلی به منبر نمیرفتم و جلسات کتابخوانی برگزار میکردم.

 

در مسجد؟

بله. یادم میآید سال 1382 ماه رمضان برای تبلیغ به دهدشت آمده بودم. جلسات شبانه در خانهها گذاشتم و هر شب به هر نفر کتاب میدادم و بعد از آنها میخواستم که درباره کتاب کنفرانس بدهند.

 

چه زمانی از قم به دهدشت برگشتید؟

در سال 1391 فوق لیسانس را که گرفتم، احساس کردم ماندن من در قم سودی ندارد. پس، به دهدشت بازگشتم. با خودم فکر کردم که در دهدشت چه کاری میتوان انجام داد. مسجدی گرفتم و در مسجد جلسات کتابخوانی برگزار کردم. بعد از نماز با بچهها مینشستیم و قصه میخواندیم.

 

دغدغه توسعه کتابخوانی ادامه پیدا کرده بود؟

بله و البته همزمان، در دانشگاه آزاد دهدشت هم درس میدادم. در آنجا هم تلاشهایی کردم. برای مثال، به دانشجوهایی که برای من خلاصه کتاب میآوردند؛ نمراتی اختصاص میدادم. به این ترتیب، دانشجوها تا پایان هر ترم حدود هشت کتاب مطالعه میکردند، اما شور و شوقی وجود نداشت. پس، به یک رده پایینتر یعنی دبیرستان آمدم. سر کلاس پرورشی برای دانشآموزان رمان میخواندم و به آنها کتاب میدادم، اما در دبیرستان هم فضای کار مهیا نبود؛ زیرا کنکور روی زندگی بچهها سایه انداخته بود. وارد راهنمایی نشدم اما میدانستم که نمیتوان در آن دوره تحصیلی کار کرد؛ زیرا دوره سنی خاصی است و دانشآموزان از دوران کودکی گذر کردهاند. اینجا بود که به کار کردن با کودکان مصمم شدم؛ چون همزمان با هر سه گروه دانشجو، دبیرستانی و کودک کار میکردم. وقتی این سه را کنار هم گذاشتم متوجه شدم که در کودکان هم شور و شوق فراوانی وجود دارد و هم تأثیر بیشتری میتوان بر آنها گذاشت. در نتیجه، دانشگاه و دبیرستان را رها کردم و تمرکز را روی کودکان گذاشتم. اوایل کار، ماهی یک بار به روستا میرفتم که رفته رفته به ماهی دو و سه مرتبه تبدیل شد. بعدها سر زدن من به روستاها هفتگی شد. این روند ادامه داشت تا سال قبل. سال 96 مسجد را هم رها کردم؛ چون به خاطر نماز نمیتوانستم روستاگردی کنم و دو روز آخر هفته هم نمیتوانستم در مسجد حضور داشته باشم.

 

الان برنامه روزانهتان چطور است؟

از صبح ساعت هفت تا ده به حوزه میروم. بعد به روستاها میروم. به فاصله پنج دقیقه از دهدشت، روستاها شروع میشوند. تا ظهر روستاگردی میکنم. از ظهر دوباره در حوزه هستم تا ساعت پنج. از ساعت پنج هم اگر بتوانم در برنامه نزدیکی شرکت میکنم. آخر هفتهها و روزهای تعطیل هم از صبح راهی روستاها میشوم؛ مثلاً پنجشنبه دیگر به خانه برنمیگردم. هر روز تقریباً سه تا چهار روستا را میگردم و برای بچهها برنامه دارم.

 

روستاگردی شما متمرکز نیست؟

بعضی از روستاها دوردستاند و نمیتوانم مدام به آنها سر بزنم. تا سه ماه پیش با ماشین خودم میرفتم اما به لطف دوستان در شبکههای مجازی توانستیم ماشینی برای این کار تهیه کنیم. پیش از این، به هر روستا هفتهای دو بار بهطور مستمر سر میزدم تا کار اثربخش باشد. الان سعی میکنم ماهی دو بار به هر روستا سر بزنم؛ زیرا فکر میکنم اگر این روند مستمر نباشد، فایدهای ندارد. این نکته را هم بگویم که من اقداماتی انجام دادهام که اگر خودم هم نباشم دیگران میتوانند این کار را ادامه دهند.

 

چه اقداماتی؟

یکی از کارهایی که انجام دادهام این است که شبکهای از افراد درست کردهام. در روستاها معلمها را پیدا کردم و به آنها کتاب دادم تا برای بچهها بخوانند یا اگر فرد تحصیل کردهای در روستا بود، به او کتاب و وسایل دادهام تا برای بچهها قصه بخواند. دیگر اینکه در روستا مهدکودک وجود دارد اما به معنای واقعی مهدکودک نیست. به همین علت، میکوشیم مهدهای روستایی را تجهیز کنیم. اکنون بیش از بیست مهد را به کتاب، اسباببازی، بازیهای فکری و از این دست وسایل تجهیز کردهام و در حال افزایش دادن تعداد مهدها هم هستم. از طرفی، به بچهها هم کتاب میدهم و آنها را تا قرار بعدی که به این روستا بروم، تشویق به قصه خواندن برای یکدیگر میکنم.

 

بنابراین، در مدتی هم که شما نیستید قصه و بازی کودکان روستا برقرار است؟

بله، تلاش کردهایم که اینطور باشد.

به نظر میرسد که «قصه، توپ، رنگ» شعار و کلیدواژههای کار شماست. آیا روش کار را پیش از شروع فعالیت در ذهن داشتید و دنبال میکردید یا در روند تجربه به دست آمد و پرورانده شد؟

از ابتدا قصه، توپ، رنگ وجود داشت؛ یعنی بازی میکردیم، قصه میخواندیم و نقاشی میکردیم، اما کلیدواژهها در ذهنم شکل نگرفته بود. ممکن بود یکی پررنگتر از دیگری هم باشد. برای مثال، موضوع رنگ از یک سال و نیم پیش آغاز شد. هنگامی که متوجه شدم مدارس در روستاها بیرنگاند و نمای خوبی ندارند، سعی کردم به کمک بچهها آنها را رنگآمیزی کنیم اما در مورد روش تربیتی باید بگویم که همواره به این سنین گرایش داشتم و نگاه تربیتی من از چند موضوع به وجود آمد؛ مطالعه، تجربه و نقدهای سازنده اطرافیان و دوستان در شبکههای مجازی. من بسیار نقد شدهام و این امر خیلی به من کمک کرده است.

به هر حال، شما روحانی هستید و قصه گفتن یکی از مهارتهایتان است. آیا روشهای نوین تربیتی را هم پیگیری میکنید؟

بله مرتب پیگیری میکنم و در کارگاههای آموزشی هم حاضر میشوم. سعی میکنم به روز باشم. در حوزه، طلبهها را آموزش میدهم و برای قصهخوانی به روستاها میفرستم. آنها هم استقبال میکنند.

 

قصهها و کتابها را با چه معیاری انتخاب میکنید؟

معیار اول این است که کتاب در زمینه پرورش فکر کودک تألیف شده باشد؛ یعنی فکر کودک را درگیر چالش کند. دوم اینکه آموزش غیرمستقیم مهارتهای زندگی را در خود داشته باشد؛ برای مثال، به کودک بیاموزد که اگر دعوا شد چه باید کرد، یا اینکه خصایلی همچون مهربانی یا فرهنگهای مختلف را به او یاد بدهد. هر کتابی که این ویژگیها را داشته باشد تهیه میکنم و به داخلی و خارجی بودن آنها اهمیت نمیدهم. مجلات کودک، نوآموز و دانشآموز رشد را هم برای من میفرستند و از آنها استفاده میکنم.

شنیدهام که جایی گفتهاید امیدوارم محرومیت با قصه و دانایی از بین برود؛ بنابراین، هدف و انگیزه شما این است؟

برای دانایی راهی غیر از علم و کتاب نداریم. اغلب هم اگر کسی در کودکی با کتاب مأنوس نشود در بزرگسالی نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند. در دوره ابتدایی، تعداد بسیار زیادی از بچهها به کتاب گرایش دارند. من به روستاها هم که میروم، میبینم نوجوانها و دبیرستانیها کمتر جذب کتاب میشوند. بنابراین، معتقدم محرومیت با کتاب از بین میرود و باید خلاقیت و تفکر را در سنین پایه رشد دهیم. کار ما با بچهها فقط کتابخوانی هم نیست. با آنها گفتوگو میکنیم و حتی نقاشیهایمان هم هدف دارند؛ زیرا به دنبال آموزش نقاشی نیستیم بلکه به آن بهعنوان یک عامل تربیتی مهم برای پرورش فکر و خلاقیت نگاه میکنیم.

احتمالاً با مشکلات گوناگون بچهها هم سروکار دارید؛ مثلاً آنچه در خانه به آنها میگذرد. برای مثال، ممکن است والدین کودکی عادت به تنبیه بدنی او داشته باشند.

بله، همینطور است و موردی هم که شما گفتید، بسیار اتفاق افتاده است. من زمانی هفتهای دو بار به روستایی میرفتم. روزی دیدم که دختری دستش داغ شده و زخم عمیقی برداشته است. او هنوز به مدرسه نمیرفت و فکر میکنم پنج یا شش ساله بود. از او پرسیدم که برایش چه اتفاقی افتاده و گفت که مادرش او را با چاقو داغ کرده است. به خانه آنها رفتم و از مادرش پرسیدم که چرا این کار را کرده است. متوجه شدم که در خانه آنها مشکلات زیادی هست و مادر حوصله برقراری ارتباط با بچهاش را ندارد. در نتیجه، بارها والدین را در روستا جمع کردم و در محیطی صمیمی و دوستانه برای آنها درباره آسیبهای تنبیه بدنی حرف زدم. اخیراً یکی از رابطین من در مدارس، که به او کتاب میدادم، به من گفت که معلم ما در مدرسه دانشآموزان را تنبیه بدنی میکند. از این موارد بسیار پیش میآید که سعی میکنم تا حد توان آنها را رفع کنم. من درگیر همه مسائل کودک هستم.

 

کمی بیشتر از این مسائل و مشکلات بگویید.

در روستاها بچهها معمولاً سوءتغذیه دارند. اگر آموزش بخواهد شکل بگیرد باید همهجانبه باشد. بنابراین، ما اکنون بیش از دو هزار نفر را در روستاها هفتهای دو بار صبحانه میدهیم. برای نشاط آنها مدارس را زیبا و مشکل سرما و گرمای آنها را برطرف میکنیم. وسایل بازی و کتاب هم که جای خود را دارند. سعی میکنیم زمین بازی هم در مدارس فراهم شود. میخواهم بگویم تمرکز من روی کودک و روستاست. آموزش اساس کار است و همه اینها جزئی از فرایند آموزشی هستند.

موضوع دیگری که در مورد شما وجود دارد، لباس شماست. آیا لباس شما تأثیری در فعالیتتان دارد؟

در فضای مجازی، در این زمینه انتقادات زیادی به من میشود؛ مثلاً میگویند چرا با لباس به روستا میروی یا حتی میپرسند چرا برای کودکان نماز جماعت برگزار میکنی. بعضی میگویند نباید نماز خواندن را هم به بچهها آموزش بدهی. باید بگویم که هرگز هیچ کودکی را مجبور به نماز خواندن نکردهام اما اینها در خانوادههای مسلمان زندگی میکنند. بعضیها فقط در شبکههای مجازی زندگی میکنند و بنابراین، نقدهایشان نسبتی با واقعیت ندارد. جامعهای که من در آن زندگی میکنم، برای روحانیت احترام زیادی قائل است. من وقتی با همین لباس به روستا میروم، مردم دورم جمع میشوند و به قصههایم گوش میدهند. البته انتقاداتی را هم که نسبت به وضعیت دارند، به من میگویند اما در عین حال همچنان اعتماد دارند. از سوی دیگر، بسیاری از کمکهایی که به من میشود از سوی افراد غیرمذهبی است؛ یعنی همان کسانی که مرا نقد میکنند. افراد مذهبی هم که جای خود را دارند.

 

یعنی به نوع کار شما نگاه انسانی دارند؟

بله. فعالیتهای من معطوف به کار علمی و آموزشی است. از طرف دیگر، هیچگاه سوگیری سیاسی نداشتهام و به این مسئله نگاه انسانی را دارم که دینی است. دغدغه من رنج کودکان روستاست و آنچه برایم اهمیت دارد، کودکان هستند.

به نظر میرسد یکی از اهداف شما از حضور در شبکههای مجازی جلب همین حمایتهای معنوی است. هرچند شما با کاری هم که میکنید، موجب ایجاد امید میشوید. در این میان، بحث حمایتها و کمکهای مالی هم وجود دارد.

هدف من از حضور در شبکههای مجازی چند موضوع است. نکته اول این است که نقد شدن را دوست دارم. بدون شعار این را میگویم و نقدها بسیار به من کمک کرده است. نکته دوم انرژیای است که از این فضا میگیرم. برخی میگویند ریا میکنی، اما من میخواهم کار خودم را نشان دهم و از حمایتها انرژی میگیرم. طبیعتاً اگر کسی شما را تأیید کند، حس خوبی به شما دست میدهد. از طرفی، میخواهم بگویم که کار خوب را میتوان انجام داد. همانطور که قرآن به پیامبر میگوید: «به بندگان من که ایمان آوردهاند بگو نماز را برپا دارند و از آنچه به آنها روزی دادهایم پنهان و آشکار انفاق کنند» (ابراهیم، 31).

افراد بسیاری در روز با من تماس میگیرند و میگویند که میخواهیم کاری شبیه کار شما را انجام دهیم و از کجا باید شروع کنیم. موضوع سوم، حمایت مادی و مالی است. ما مدرسه میسازیم و در حال تجهیز  مدرسهها هستیم. گاهی در هفته چندین میلیون هزینه میکنیم و در نتیجه، به کمک مالی نیاز داریم.

آیا برای قصهخوانی و فعالیت برای کودکان روستایی چشماندازی هم متصور هستید؟

در حال گسترش کار هستم. برای مثال، به جوانی حقوق میدهم و او هر روز از صبح تا ظهر روستاگردی میکند و برای بچهها قصه میخواند. تلاش میکنیم واحدهای سیار کتابخانهای را فعلاً در استان کهگیلویه و بویراحمد توسعه دهیم. در آینده هم اگر امکانات مهیا شد، در استانهای دیگر فعالیت میکنیم.

 

شاید طرح این سؤال در مقطع کنونی فعالیت شما کمی زود به نظر بیاید، اما به هر حال حاصل فعالیتهای خود را چه میدانید؟

همین که کودکی کتاب به دست میگیرد و قصه میخواند، با قصه آشنا میشود و انس پیدا میکند، این نتیجه و اثر است. در گفتار و نوشتار و رفتارها کودکان هم البته نتایج کار را میبینم. همه اینها یعنی حاصل و نتیجه؛ اما اینکه در آینده و درازمدت چه اتفاقی میافتد، هنوز نمیدانم و خبر ندارم. در توان من نیست که آینده همه این کودکان را زیر نظر بگیرم. من کاری را که در توان دارم، انجام میدهم و در بند آینده نیستم.

 

از شما تشکر میکنیم که وقتتان را در اختیار مجله ما گذاشتید.

۱۷۳۸
کلیدواژه (keyword): گفت و گو،اسماعیل آذری نژاد،معلم قصه، توپ، رنگ،روستاهای کهگیلویه و بویر احمد،
Loading
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید