نظام تعلیموتربیت ما مبتنی بر
نگرشی از توسعه شکل گرفته است که روی آموزش بیشتر تأکید میکند. اما تعریف آموزش در این نگرش به
آموزش علوم تجربی محض منحصر و محدود است و علوم انسانی و اجتماعی در آن جایی ندارد
یا حداکثر درجه دو و کماهمیت تلقی میشود. از چنین منظری، ریشه اصلی توسعهنیافتگی جامعه ما در فقدان دانش و مهارتهای لازم برای تسلط
بر طبیعت و بهرهبرداری
از منابع آن، رشدنیافتگی فناوری و صنعت برای تولید کالا و خدمات، و یا فقدان دانش
لازم برای غلبه بر بیماریهاست. به همین دلیل نیز در این نظام آموزشی رشتههای ریاضی ـ فیزیک، علومتجربی و درسهایی چون زیستشناسی، فیزیک، شیمی،
ریاضی و زمینشناسی
از اهمیت و منزلت بسیار بالایی برخوردارند. مدرسه و خانواده هردو بر این رشتهها و درسها تأکید میکنند. آموزشگاههای خصوصی و منابع کمک
درسی نیز بیشتر حول چنین رشتهها و درسهایی شکل گرفتهاند.
براساس چنین نگرشی به
توسعه، برنامهریزان
اقتصادی ـ اجتماعی نیز بازار کار را به شکلی سامان دادهاند که تقاضا و نیاز برای جذب و استخدام
فارغالتحصیلان
چنین رشتههایی
حرف اول را میزند.
نگاهی به ترکیب، تخصص و تحصیلات مسئولان ردههای متفاوت اجرایی و قانونگذاری، شوراهای شهر و
حتی مسئولان دستگاهها و نهادهای آموزشی، چون آموزشوپرورش و آموزش عالی طی سالهای متمادی نشان میدهد، اکثریت قریببهاتفاق آنها فارغالتحصیلان رشتههای ریاضی، فنی،
مهندسی و علومتجربی
بوده و هستند. اکنون و پس از گذشت چند دهه از در پیشگرفتن این رویکرد تکبعدی و یکسویه در
نظام آموزشی و اجتماعی، جا دارد به ارزیابی دستاوردها و پیامدهای آن بنشینیم تا
چنانچه درستی این رویکرد مشخص و معلوم شد با قوت و قدرت بیشتری به آن ادامه دهیم و
چنانچه دریافتیم دستاوردی نداشته و به خطا رفتهایم، صادقانه اشتباه خود را بپذیریم و
تغییر و تعادل در رویکرد نظام آموزشی و اجتماعی را بهطور جدی در دستور کار قرار دهیم.
واقعیت این است طی همه
این سالها
که تأکید اصلی را بر آموزش علوم محض گذاشتهایم، نهتنها پیشرفت قابل توجه و چشمگیری نداشتهایم، بلکه با تخریب
محیطزیست،
استخراج بیرویه
منابع، آلودگی هوا و کمبود آب، بر مشکلات و مسائل در این زمینهها نیز افزودهایم.
از سوی دیگر، این تأکید و توجه افراطی و یکسویه
به آموزش علوم محض موجب شده است، دانشآموختهگان و فارغالتحصیلان و به تبع آنها جامعه از نظر
اخلاق اجتماعی سقوط کنند و حتی گرفتار نوعی بحران اخلاقی شوند، بهطوری که احساس مسئولیت
و تعهد اجتماعی فارغالتحصیلان و نیز شهروندان به شدت تنزل یافته است. قانونشکنی و قانونگریزی سکه رایج شده
است. افزایش آمار پروندههای محاکم قضایی به حدود 15 میلیون (هرخانواده 4 نفره بیش از یک
پرونده)، افزایش آمار زندانیان، نزاعها و قتلها، افزایش آمار طلاق و از همگسیختگی خانوادگی، کودکان
کار و خیابان، مهاجرت نخبگان و فارغالتحصیلان المپیادی، رشد آمار سرقت و
اختلاس بهویژه
فساد و جرایم مالی برخی از کارمندان عالی رتبه افزایش نابرابری، شکاف طبقاتی، تبعیض،
نفعطلبی،
سودجویی، تظاهر، ریا، نفاق، دروغ، بیاعتمادی، خودخواهی و... همگی پیامدهای
آسیبزا،
زیانبار، و بیگانهساز این رویکرد آموزشی یکسویهاند.
رویکرد آموزشی یکسویه
و تکبعدی
موجب شده است، خروجیهای نظام آموزشی ما افرادی ناراضیتر، فردگراتر، ناامیدتر، بیانگیزهتر، مادیتر، بیهویتتر و بهطور کلی بیاخلاقتر باشند. به همین دلیل
ضرورت دارد، نظام آموزشی از رویکرد یکسویه تأکید بر آموزش علوم محض دست بردارد و آموزش اخلاق اجتماعی و مهارتهای زندگی را هدف اصلی
و اولیه خود قرار دهد. چرا که نسل امروز و فردای ما پیش و بیش از یادگیری خواندن و
نوشتن، جدول ضرب و چهار عمل اصلی یا شناخت فتوسنتز، رشد گیاهان، تبخیر و جوشآمدن آب و... به
آموزش راستگویی
و صداقت، وفاداری، اعتماد، امانتداری، انصاف، کمک و همیاری، دگرخواهی، مدارا، تحمل و بردباری،
پرهیز از خشونت، گذشت، صبر، تظاهر نکردن، گفتوگو، پذیرش خطا و اشتباه، نقدپذیری،
استقبال از تغییر، پیشداوری نکردن، شادی و نشاط، و دوستی و عشق نیاز دارد.
«رشد آموزش علوم
اجتماعی» با چنین درک و دریافتی از مسئله آموزش، بهویژه در حوزه علومانسانی و اجتماعی، در این شماره طی چندین مقاله، مطلب و یادداشت، با عنوانهایی نظیر «مسائل
آموزشوپرورش
امروز ایران»، «مشکل توسعهنیافتگی ما کجاست؟»، «بحران در راه است»، «علاقه اجتماعی، سازه
بنیادی امید اجتماعی» و نیز «مهارتهای اجتماعی زندگی آینده» این بحث را به تفصیل پی گرفته است.