عکس رهبر جدید

تجربه ای ورای مدرسه

  فایلهای مرتبط
تجربه ای ورای مدرسه

در آن سالهای دور، تابستانها صبح خروسخوان از خانه بیرون میزدم و روانه خیابان میشدم تا به کیوسک روزنامهفروشی برسم. هنوز روزنامهفروش نیامده بود و من در خنکای صبح منتظر او میماندم. بالاخره او با انبوه روزنامهها و مجلههایی که سوار موتورش کرده بود میرسید. جلو میرفتم و نگاه میکردم که چطور روزنامهها و مجلات را روی کیوسک میچیند. تازه مجله «دنیای ورزش» آمده بود. رنگی بود و جذاب و منِ عشق فوتبال، هر هفته شنبهها چشمانتظار آن بودم. با عجله به خانه برمیگشتم و کمی اخبار ورزشی را میخواندم و عکسهایی را که باید برای دفترچه عکسهای ورزشیام انتخاب میکردم، علامت میزدم. پس از خوردن صبحانه، کتانیام را میپوشیدم و روانه کوچه میشدم و فعالیت روزانه را با فوتبال شروع میکردم. روزهای همه ما بچههای محله در تابستان با فوتبال میگذشت؛ با دعوا سر داوریهای نابجا، کتککاریهای بعد از آن، و فحشهای پیرمردها و پیرزنهای محله که میخواستند به مسجد بروند و توپِ لجنی ما لباس آنها را به زعم خودشان نجس میکرد. تابستانها فقط برای ناهار و شام به خانه میرفتیم. خانه دوم ما کوچه و محله بود و بچههای آن بیشمار؛ از هر تیپ و جنسی که تصور کنی. در این معرکه ما همه چیز یاد میگرفتیم. کتک میخوردیم و کتک میزدیم. فحش میخوردیم و فحش میدادیم. میفهمیدیم چطور از حق خودمان دفاع کنیم. با هم یکی میشدیم و به مسابقه با بچههای محله دیگر میرفتیم و کم کم معنی گروه و جمع را متوجه میشدیم. مدرسه هم که میرفتیم، همین بود. درس خواندن و کتک خوردن جزء ذات ما بود. نشد که کسی از بابت کتک خوردن ناله کند و شکایت به این و آن ببرد. هوشنگ مرادی کرمانی که از نسل قبل از من است، در گفتوگویی در پاسخ این سؤال که «کتک خوردن در شما تولید نفرت نمیکرد» میگوید: «کتک خوردن برای ما امری عادی بود. اگر کتک نمی‌‌زدند و کتک نمیخوردیم، جای تعجب بود. وقتی کتک نمیخوردیم، مثل این بود که کاری انجام ندادهایم.... این یک قانون عادی بود. میرفتیم مدرسه درسمان را میخواندیم، کتکمان را میخوردیم و به خانه می‌‌آمدیم» (هوشنگ دوم،هوشنگ مرادی کرمانی صفحه 74).

به هر حال، به دوره نوجوانی پا گذاشتم؛ کمکم دایره دوستانم گستردهتر شد و علایقم متفاوت. با اینکه دیگر کمتر فوتبال بازی میکردم، تعداد دوستانم همچنان زیاد و متنوع بود و اگر از من میپرسیدند که چند دوست داری، تعداد زیادی را میتوانستم بشمرم و در میانه این دوستان بود که میتوانستم بیاموزم و یاد بگیرم. خانواده پرجمعیت هم خود فرصتی برایم فراهم کرده بود.

عصری بود که آرمانهای بلند داشتیم و هنوز این آرمانها جای خود را به آپارتمانهای بلند نداده بود.1

این روزها که دوره جوانی را سالهاست پشتسر گذاشتهام و به وضع و حال همتایانم در این سنین مینگرم، میبینم که کوچه دوران کودکی و جوانی من که هنوز هم به آن میروم، خالی از هر جنبندهای شده است. دیگر در آنجا غوغا و صدایی به گوش نمیخورد و سکوت آن برای من که همهمه و شلوغیاش را تجربه کردهام، بسیار تعجبآور است. گویی همه سر در خانه خود بردهاند و اکنون پس از تلویزیون و ماهواره، این اینترنت است که معنای همه چیز را در دوران جدید دگرگون ساخته و رفتارهای تازه را جایگزین عادات گذشته کرده است و بسیاری از فرصتها و لذتهای ناشی از آن از دست رفتهاند. کودکی، جوانی، مدرسه و زندگی دچار تحولی عظیم گشتهاند. دوستان بچهها به دنیای مجازی منتقل شدهاند. تجربههای واقعی بچهها هر روز محدودتر میشود. اغلب مدرسهها هم به امید فردایی بهتر، بچهها را از امروزِ واقعی دور میکنند. کوچهها خالی، مدرسهها محدود به کتاب و دوستیها کوچک شده و دنیای واقعی به دنیای مجازی بدل گشته است. برای تعدیل این حالت باید چارهای اندیشید. مدرسههایی در جهان در طول سال تحصیلی فضاهایی تعریف میکنند تا بچهها، هر چند مدتی کوتاه، تجربههایی واقعی از زندگی به دست آورند و دیوارهای مدرسه را کمی کوتاه میکنند تا بچهها قادر به تجربه زندگی واقعی باشند. ما هم میتوانیم در درس علوم اجتماعی بچههای کلاس را برداریم و با هم به دور و بر محله برویم. ببینیم نانواییهای محله کداماند و چه نانهایی میپزند. بقال و خواربارفروش محله کیست و در محله جز تعمیرگاه و اتوشویی، چه مغازههای دیگری وجود دارد. باید بچههای مدرسه را کمی متوجه دور و بر خود کنیم. میتوانیم ترتیبی بدهیم که بچهها گاهگاهی شب در مدرسه بمانند و دوری از خانواده را کمی تجربه کنند و بعضی از مهارتها، مانند آشپزی، را بیاموزند. اگر امکانات ما اجازه بدهد، میتوانیم بچهها را به اردو یا برنامه کوهنوردی ببریم یا ترتیب بازدید آنها از مدرسه دیگری را بدهیم تا با بچههای مدرسهای در شهر خود یا شهرستانی دیگر آشنا شوند. امروز در برخی کشورهای جهان مانند هلند از دوره کودکی برای بچهها، مسافرتهای بینالمللی به کشورهای دیگر ترتیب میدهند تا بچهها از آغاز زندگی با فرهنگ ملل دیگر آشنا شوند. ایران خوشبختانه کشوری با اقوام گوناگون است و میتوان در درون ایران هم ،چنین برنامههایی را ترتیب داد. همه این کارها برای آن است که کودکان امروز از چنبره خلوت و تنهایی خود بیرون آیند و مدرسه فراهم آورنده تجربههای واقعی زندگی آنها باشد؛ فرصتی که جهان امروز و فناوریهای نو آن را بسیار محدود کردهاند. در این شماره نشریه درباره اردو حرف میزنیم و با تجربههای بومی و جهانی در این حوزه آشنا میشویم.

 

 پینوشت

1. برگرفته از کتاب گدا نوشته نجیب محفوظ ترجمه محمد دهقانی، انتشارات نیلوفر، 1397.

 

۹۲۵
کلیدواژه (keyword): یادداشت سردبیر،تجربه ای ورای مدرسه،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید