عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

اندر خاطره اولین روز مدرسه

  فایلهای مرتبط

اشک در چشمان دختر هفت ساله موج میزد. با دست چپ چادر مادرش را چسبیده بود و با نگاهی مضطرب به خانمی تنومند که لبخندی به لب نداشت و قیافه جدیاش حاکی از احسـاس قـدرت و بیتفاوتی او بود، چشم دوخته بود.

شاید اصلاً از محتوای گفتوگوی بین مادر مهربان خودش و آن زن اخمو چندان درکی نداشت اما از حرفهایشان درباره خودش احساس ناخوشایندی پیدا کرده بود. حضور در آن مکان همراه با چند خانم دیگر که روی صندلی نشسته و هریک مشغول کاری بودند، و خانمها و بچههای دیگری که در کنار در ورودی اتاق مدیر مدرسه منتظر بودند، حس غریبی به او میداد و دلهره و هراسی در درونش پدید میآورد. شنید که مادر به خانم دیگری گفت که میخواهد دخترش را در آن مدرسه ثبتنام کند و خانم بلافاصله گفت: «در این مدرسه دیگر جا نداریم!!» مادر گفت: «این مدرسه به خانه ما نزدیک است» و بعد هم از قابلیتهای دخترش گفت؛ از اینکه کارهایش را خودش انجام میدهد، قشنگ حرف میزند، در کارهای خانه به او و برادرانش کمک میکند، هوش سرشاری دارد و اعداد را به ترتیب میگوید، نقاشی میکشد، حتی شعر و قصه هم حفظ است. مادر همچنین ادامه داد که دخترش  در مکتبخانه، پیش حاجیه خانم صداقتی مدتی درس قرآن خوانده است. شنید که خانم مدیر با نیمنگاهی به دختر گفت: «باید برای ثبتنام پنج تومان پول بپردازید». مادر گفت چند فرزند دیگر هم دارد؛ جمعاً شش پسر و دو دختر، و اضافه کرد: «نمیشود کمتر پول بگیرید؟» در پایان هم تأکید کرد: «مطمئنم دخترم از بهترین شاگردان مدرسه و باعث افتخار خواهد شد». با شنیدن صدای محکم «نه» خانم مدیر و با ادامه مکالمه، دختر زیبا بدون توجه به اطراف و افراد دیگر سرش را پایین گرفت و بیشتر به مادرش چسبید. در پایان هم شنید که مدیر در جواب مادرش که با لحنی قاطع میگفت: «مدرسه دولتی است؛ چرا باید پول بدهم؟» گفت: «مدرسه خرج دارد و مدارس دیگری هم هستند که شما میتوانید در آنجا ثبتنام کنید».

ناگفته نماند که مدرسه «عصمت» از بهترین مدارس شهر و نام خوب آن نشانگر پاکی، اخلاق و پاکدامنی بود ولی مدیر بیاخلاق و بیتوجه و مادینگر آن در زدودن این نام، سهم مؤثری داشت و بعدها به علت خشونت و نامهربانی با کودکان و خانوادههایشان از سمتش برکنار شد. مادر با چهرهای مصمم و حقجو، در حالی که به سر دختر زیبا و ساکت و معصومش دست میکشید و  بر سر و گونهاش بوسه میزد، مؤدبانه با خداحافظی کوتاهی از اتاق مدیر بیرون آمد. یکی از معلمان که شاهد گفتوگوی مادر و مدیر در دفتر مدرسه بود، نزدیک آمد و ضمن اظهار خوشحالی از آشنایی با مادر و دختر، در حالیکه با چهرهای بشاش به دختر لبخند میزد، به مادر گفت: «ناراحت نباشید... در همین نزدیکی مدرسه دخترانه دیگری هست که مدیر بسیار بااخلاق و معلمان بسیار خوبی دارد و شهریه هم نمیگیرند». بعد هم نشانی آن مدرسه را داد و گفت که آنها حتماً این دختر باهوش را ثبتنام میکنند. مادر هم از او تشکر کرد.

روز بعد، مادر مصممتر و دلقویتر در حالیکه دخترش با گامهای محکم، حس استقلال و اعتمادبهنفس در کنارش راه میرفت، وارد مدرسه «ناموس» شد. خانم صمصامی، مدیر مدرسه، با دیدن مادر و دخترش ضمن خوشامدگویی، آنها را به دفتر مدرسه فرا خواند. بعد از اندکی تحسین از دختر و گفتن اینکه «چه دختر تمیز و مرتبی، بهبه چه لباس قشنگی!» دختر را تشویق کرد که حرف بزند. دختر با لبخندی کوتاه، سلام کرد و گفت: «میتوانم به حیاط مدرسه بروم و بازی کنم؟» و مدیر گفت: «برو دخترم... چند همکلاسی دیگرت هم آنجا هستند».

دختر از آن زمان خاطره خانم صمصامی و نام زیبای مدرسه «ناموس» را گرامی داشته است. او که آن سالها در همه پایهها شاگرد اول کلاس میشد و از درس خواندن در آن مدرسه احساس لذت و شادمانی میکرد، عکسی یادگاری از خانم صمصامی و دیگر معلمانش را با افتخار در آلبـوم قدیمـی خانوادگیشان حفظ کرده است و مادرش را همواره به خاطر اندیشه زیبا، نرفتن زیر بار زور و مقابله با بیعدالتی ستایش میکند.

 

برای اندیشیدن

1. چنانچه خاطرهای از اولین روزهای مدرسه و اولین کلاسهای آموزشی خود دارید، برای ما بفرستید.

2. رفتار مدیران و مربیان را در برخورد با کودکان و نیازهای خانوادهها چگونه میبینید؟

۱۵۸۱
کلیدواژه (keyword): خاطره، اولین روز مدرسه
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید

۲۷۸ نفر
۳۱,۳۶۱,۸۴۱ نفر
۵۴ نفر
۱۳,۲۱۸ نفر
۲۱,۴۹۷,۶۵۷ نفر