عکس رهبر جدید

حکایت شاخ غول و مدارس هوشمند

حکایت شاخ غول و مدارس هوشمند
طنز

مردی در ایالت جابلقا بود که باجناقش مدرسه هوشمند زده بود و پز روزآمد کردن سطح آموزش جابلقا در مدرسهاش و شکستن شاخ غول را میداد و برای او افه میآمد. برای همین، مرد پاک از خورد و خوراک افتاده بود. شبی تا صبح از غصه خوابش نبرد. هی فکر کرد چه بکند و چه نکند که او هم امتیاز مدرسه هوشمند بگیرد و راهبردهای زیرساختها و روساختهای فناوری را گسترش دهد و سری توی سرها دربیاورد. خرت و پرت مختصری جور کرد؛ راه افتاد توی برّبیابان رفت و رفت تا رسید به یک مدیر مدرسه هوشمند. مدیر جلویش را گرفت و پرسید: «رمز عبور؟» مرد ترسید. بار و بندیلش را سفت چسبید و گفت: «بنده میروم امتیاز مدرسه هوشمند بگیرم و جز سه دستگاه رایانه و یک ویدیوپروژکتور و یک خانه 185 متری و چند خروار امید و آرزو چیزی همراهم نیست.» مدیر گل از گلش شکفت و گفت: «ای مرد! چه نشستهای که اداره مدرسه هوشمند به این سادگیها نیست و شعار من، هر دانشآموز یک لپتاپ میباشد. پس، بدان و آگاه باش که مدرسه الکترونیک ما، شامل دو فاز است: فاز اول، وبسایت مدرسه است که وظیفه اطلاعرسانی به همکاران و اولیا را برعهده دارد. با نرمافزار پاورپوینت همراه با موزیک سونات مهتاب و یک بکگراند خوب و شیک و جذاب روی دسکتاپ، و فاز دومش هم هنوز راهاندازی نشده و حضرتعالی بروشورهای ما را گرفته و به بچههای مردم بدهید تا آنها به مدرسه ما بیایند و سطح علمی جابلقا همینطور بالا و بالاتر برود...» مرد دید که دیر شده و تا پایان وقت اداری بیشتر فرصت ندارد و مدیر هم ماشاءالله، چشم بد دور، حالا حالاها دارد که حرف بزند. این بود که از راهنماییهای او تشکر کرد و فلنگ را بست و رفت. رفت و رفت تا رسید به یک پیامک که داشت فرار میکرد. پیامک، مرد را که دید، هنهن کنان گفت: «ای آدمیزاد! از کجا هستی و به کجا میروی؟» گفت: «از جابلقایم و دارم میروم امتیاز مدرسه هوشمند بگیرم.» پیامک گفت: «اگر گرفتی، بپرس چرا دست از سر من برنمیدارند؟ مُردم از بس مدرسههای هوشمند به جای هر کاری، چپ و راست به من بند کردند و هی مرا پیش اولیای بچهها فرستادند. والله خسته شدم، آرتوروزگرفتم از بس از دفتر مدرسه رفتم اینطرف و آنطرف.» مرد که توی دلش هزار تا نقشه برای پیامک کشیده بود، برای اینکه اولِ کاری دلش را نشکند، گفت: «چشم، پیغامت را میرسانم.» و راهش را کشید و رفت تا رسید به یک دانشآموز که پای لپتاپ داشت گیم بازی میکرد. دانشآموز همانطور که سرش پایین بود گفت: «های! کجا از اینجا؟» مرد که جا خورده بود، گفت: «میروم جواز مدرسه هوشمند بگیرم.» دانشآموز گفت: «دمت گرم! مدرسه هوشمند خیلی باحاله. ما، توی مدرسه هوشمند، یه وقت دستگاه داریم، کانکت نمیشه. یه وقت کانکت میشه، دستگاه کمه. یه وقت دستگاه هست کانکت هم میشه، ویروسی شده، لامصب. یه وقت دستگاه کارش درسته، معلم کارشو بلد نیست. خلاصهش خیلی اوضاع توپه. بگو همه مدرسهها هوشمند بشن، مدام تفریح میکنیم و حالشو میبریم.» مرد که خاطرش از شیوه صحبت کردن دانشآموز بسیار آزرده شده بود، راهش را گرفت و رفت تا رسید به دریا و دید ای دادِ بیداد، هیچ راهی نیست و تا چشم کار میکند آب است. با چشم گریان و دل بریان بار و بندیلش را گذاشت کنار و نشست زیر یک درخت سدر لب دریا که حالا چهکار کند و چهکار نکند که چشمش سنگین شد و دراز کشید و همینطور خواب و بیدار، شنید که دوتا کفتر روی درخت دارند با هم حرف میزنند. اولی گفت:

حکایت شاخ غول و مدارس هوشمند ـ خواهر!

ـ جان خواهر؟

ـ میدونی این آقاهه که خودشو آواره کوه و بیابان کرده، دنبال چی میگرده؟

ـ چه میدونم خواهر، مگه من علم غیب دارم!

ـ آهان، این یک مدیر مدرسه است که میخواد امتیاز مدرسه هوشمند بگیره. دیده جلوش آبه، یه سر اینجا خوابیده.

ـ خدا خیرش بده. خب از جاده ساحلی بره میرسه به مقصد. تاکسیهای خطی هم که هست... حالا مایهتیله چی داره؟

ـ هیچ چیز جز یک عشق عمیق به پیشرفت بشریت در قرن حاضر و یک تمایل سفت و سخت برای افه آمدن جلوی باجناق و سه چهار دستگاه کامپیوتر و یک ویدیوپروژکتور و یک دستگاه موبایل و تعداد متنابهی سیدیهای آموزشی.

ـ نیروی کار با سواد فناورانه به اندازه کافی داره؟

ـ نه، خدا خیرت بده.

ـ زیرساختهای فنیاش قرص و محکمه؟

ـ توی جابلقا زیرساخت ـ میرساخت کدومه... حوصله داری.

ـ برنامه درسی آنلاین داره؟

ـ اینلاینشو لابد داره ولی آنلاینشو دیگه نشنیدم. دروغ چرا... والله. تا قبر آ...آ...آ...

ـ تجهیزات سختافزاریش کامله؟

ـ تو هم معلومه از پشت کوه از ولایت مالزی اومدی از هیچی خبر نداری.

ـ طرح توانمندسازی و ارتقای سطح یادگیری معلمها رو داره؟

ـ نه بابا.

ـ تمام سیستمهای مدرسهش اعم از برودتی، حرارتی، حضور و غیاب و محیط آزمایشگاه، هوشمنده؟

ـ نه فدات شم.

ـ سیستم مدرسه به شبکه جهانی وصله؟

ـ نه قربونت برم.

ـ روی فرایند تربیت علمی، مواد آموزشی، و الگوهای ارزشیابیاش برنامهریزی شده؟

ـ نه خدا خیرت بده...

اما بشنوید از مرد که تازه چشمهاش گرم شده بود ولی با حرفهای کبوترها خواب از سرش پرید؛ بلند شد و خودش را تکاند و بر پدر و مادر هر چه کبوتر پرحرف و مردمآزار و حسود لعنتهای آبدار فرستاد و از اینکه کبوترها نگذاشتند یک شکم سیر بخوابد و چشم ندارند پیشرفت بچههای مردم را در مدارس هوشمند ببینند، زمین و زمان را به باد ناسزا گرفت. آن وقت لنگلنگان راست جاده ساحلی را از همان جایی که کبوتر دوم آدرس داده بود، گرفت و راه افتاد بلکه زودتر برود، امتیاز مدرسه هوشمند را بگیرد و جابلقا را از فلاکت انگشتشمار بودن مدارس هوشمند نجات دهد!

۱۵۱۵
کلیدواژه (keyword): حکایت شاخ غول و مدارس هوشمند,رویا صدر,طنز,
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید