اینجانب
در پگاه دهم آذرماه 1330 در شهر تهران دیده به جهان گشودم. در 4 سالگی (تابستان
1334) در یک دوره کوتاه مدت تابستانی مشتمل بر تاببازی و گرگم به هوا، و بازیها و نمایشهای شیرین کلاسی، مثل دور و نزدیک که
یافتن اشیاء پنهان شده توسط مربی بود، شرکت کردم و گاهی با زغال بر روی مقوا (کارتنهای لوازم و...) کلماتی مثل آب و بابا
مینوشتم.
چهار
سال اول دوره ابتدایی را در دبستان 21 آذر تهراننو طی کردم که از آن دوران چند خاطره به
یادماندنی دارم. نخست: همزمانی پایه سوم دبستان ما با اعتصاب معلمان بهخاطر کمی حقوق و کشته شدن یکی از معلمان
اعتصابی به دست مأموران کلانتری میدان بهارستان است، که منجر به اعتصاب سکوت
آموزگاران شد و من به علت پاسخ دادن به سؤال همشاگردی کناریام چنان سیلی محکمی از آقا معلم خود
دریافت کردم که هنوز پس از 62 سال سنگینی آن را در گوش خود حس نموده، از سمعک
استفاده میکنم!
خاطره
دیگر اینکه در پایه چهارم دبستان ـ شاگرد ممتاز شدم و بهعنوان شاگرد اول روی سکوی افتخار
ایستادم. از آن پس، یکی از همکلاسیهایم که به شدت احساس شکست و حقارت میکرد، مرا مورد اذیت و آزار قرارمیداد! پس از طی دورههای ابتدایی و دبیرستان که اغلب حائز
رتبه اول میشدم (غیر از سال آخر متوسطه که
به علت بیماری آپاندیسیت و عمل جراحی در ایام امتحانات) در سال 1349 برای ورود به
دانشگاه در کنکور سراسری (که ظاهراً اولین سال برگزاری آن به این سبک بود، شرکت
کردم که به عللی قبول نشدم. بنابراین، برای طی دوره خلبانی، در آزمون ورودی نیروی
هوایی ثبتنام کردم که با وجود قبولی در
آزمون و مصاحبه، به علت عمل جراحی مزبور از پذیرش در رشته مورد علاقهام محروم و در رشته مهندسی وارد آن حوزه
شدم. پس از طی دوره آموزش نظامی عمومی در تهران، لشگرک و بروجرد، با درجه ممتاز،
حدود هفت سال با کار در ساخت و سازهای مهندسی نظامی در اقصی نقاط کشور انجام وظیفه
کردم. در اواخر سال 1356 به عللی، از جمله مشاهده تخلفات فنی و مالی کلان وابستگان
رژیم پهلوی در ساخت و ساز اماکن نظامی و نیز وقوع قیامهای مردمی در استانهای کشور علیه رژیم فاسد وقت، از خدمت
در نیروی هوایی استعفا دادم و با پذیرفته شدن استعفایم در خرداد 57، در یک مؤسسه
فنی ساختمانی که مراکز فرهنگی و بهداشتی در تهران احداث میکرد، شروع بهکار کردم و همزمان، پس از 8 سال وقفه در تحصیل، خود
را آماده ورود به دانشگاه نمودم. در همان سال (1357) در دوره شبانه دانشکده معماری
دانشگاه علم و صنعت ایران پذیرفته شدم و شروع به تحصیل کردم که با تشدید حوادث
انقلاب فرهنگی و پس از آن، تعطیل دانشگاهها
مصادف شد. در این دوران سال 1360 پس از طی دوره امدادی یک ماهه در هلال احمر، عازم
جبهههای جنوب شدم و مدتی در حوالی
هویزه به امداد پزشکی رزمندگان پرداختم. در سال 61 به تأکید برخی دوستان، به جرگه
فرهنگیان منطقه 3 تهران پیوستم و کار خود را در دبیرستان شهداء (رازی) با تدریس
برخی دروس علوم انسانی و فعالیتهای فوق برنامه در آموزشوپرورش آغاز کردم.
در
سال 62 با بازگشایی دانشگاهها به تحصیل ادامه دادم که در
نهایت، در سال 67 موفق به دریافت مدرک کارشناسی معماری شدم؛ این در حالی است که
فرصت استفاده از نتایج تحصیل در این رشته را نیافتم. در سال 1363 پس از مدتی خدمت
در بخش امور پرورشی در منطقه 3، به ادامه کار در بخش متوسطه پرورشی اداره کل آموزشوپرورش استان تهران فرا خوانده شدم که
حدود ده سال ادامه یافت. همزمان، مدتی نیز بهصورت نیمهوقت در بخش گردآوری خاطرات یاران در
دفتر تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی مشغول بهکار بودم. در سال 1373 به امور تخصصی
فرزندان شاهد و یادمانهای بنیاد شهید مأمورو در سال
1376 با واگذاری حوزه معاونت پرورشی آموزشی شهر تهران از بنیاد شهید بازگشتم و در
این فاصله، با تحصیل در رشته مدیریت آموزشی موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد شدم.
در سال 1380 مسئولیت سازمان دانشآموزی شهر تهران به اینجانب واگذار شد.
در
سال 1386 به دفتر تألیف کتب درسی منتقل شدم و کار خود را در گروه پیشدبستانی این دفتر آغاز کردم و همزمان نیز از سال 1387، در فصلنامه رشد
پیشدبستان با سردبیری سرکار خانم
دکتر فرخنده مفیدی که من به عنوان عضو هیئت تحریریه با ایشان همکاری داشتهام.
پس از 8 سال خدمت در این حوزه و حدود 35 سال کار در 64 سالگی به افتخار
بازنشستگی نائل آمدم و در حال حاضر نیز بهصورت
مقطعی و افتخاری با این بخش همکاری دارم.