عکس رهبر جدید

آموزگاران زود خسته می‌شوند!

آموزگاران زود خسته می‌شوند!

امروزه، شرایط زندگی انسان‌ها به‌گونه‌ای است که باید برای به‌دست‌آوردن شادی، کوشش و جهد کنند. برای داشتن زندگی شاد، روان آدمی همچون بدنش باید چالاک و سالم باشد. در و دیوار پیرامونش نیز باید فرحناک شود و قاعده و مقرراتی که او را می‌پایند نیز باید طربناک باشند. معلم به‌عنوان کسی که بار امانت الهی را به دوش می‌کشد نیز از این قاعده مستثنا نیست. حرف از خستگی و افسردگی دانش‌آموزان و راه‌های کاهش آن بحثی است که همیشه در میان بوده است و در این خصوص، نشست‌ها و نوشته‌های زیادی به وجود آمده‌اند و می‌آیند؛ اما تعداد کتاب‌های موجود درباره‌ی افسردگی و خستگی معلمان، به تعداد انگشتان دست هم نمی‌رسد. گویا خستگی معلمان یکی از الزامات شغلی آن‌هاست. این تفکر ریشه در ذهنیت تاریخی ما دارد که به معلمی، نه به‌عنوان یک حرفه ‌و فن که نوعی شوق و عشق نگاه شده است. معلم بسان پروانه‌ای است که باید بسوزد و بسازد و روشنی بخشد. البته خستگی در همه‌ی مشاغل هست و هرچه مسئولیت و تأثیر یک شغل، نظیر حرفه‌ی معلمی، بیشتر باشد، خستگی آن هم بیشتر است (مقدم، 1374، ۱۳۲).

معلمی اما مثل هیچ یک از حرفه‌های دیگر نیست. به هنگام معلمی، ذهن‌ها و روح‌ها در قالب جسم‌های گوناگون با هم روبه‌رو می‌شوند. معلمی فعالیت در جبهه‌ی روابط انسانی است. فضایی که در آن به‌آسانی سوء‌تفاهم پیش می‌آید. افراد خیلی سریع از یکدیگر ناراحت می‌شوند یا یکدیگر را ناراحت می‌کنند. آموزگاری اما به معنی خاص و تا آنجا که به موضوع این نوشتار مربوط است، حساسیت و اهمیت مضاعفی دارد. یک آموزگار، ضمن اداره‌ی کلاس، باید از فراگیرندگان ارزشیابی شفاهی و کتبی بگیرد، سروصدای بچه‌ها را تحمل کند، پشت سر هم آن‌ها را دعوت به سکوت کند، به همه مهر بورزد، در همان حال که با یکی می‌خندد، به دیگری اخم کند، به پرسش‌های بچه‌ها پاسخ گوید، از یادگیری تک‌تک آن‌ها اطمینان حاصل کند، در دعوای بچه‌ها فوراً حضور پیدا کند و آن‌ها را آشتی دهد، تنبیه و تشویق کند، اندرز دهد و البته در همه‌ی این احوال، مواظب رفتار، گفتار و ظاهر خود نیز باشد. این سبک رفتار و گفتار و نگاه اگرچه برای همه‌ی معلمان جاری است؛ اما آموزگاران به‌دلیل حساسیت مخاطبانشان، از لحاظ سن و نوپا‌بودنشان در عرصه‌ی آموزش، وظیفه‌‌شان نیز حساس‌تر است.

 

دلیل خستگی آموزگاران

خسته‌شدن در هر کاری امری طبیعی است؛ اما احساس خستگی مداوم زنگ خطری برای بروز ناراحتی است. آموزگاران باید بتوانند چنان از کار خویش لذت ببرند که به احساس خستگی نرسند و از سوی دیگر، مسئولان، مقررات و محیط نیز باید طوری با آن‌ها همراهی کنند که اجازه ندهند احساس خستگی در وجود آن‌ها نهادینه شود. متأسفانه گاهی در مواجهه با تعدادی از آموزگاران چنین استنباط می‌شود که افسرده و مضطرب‌اند. طوری که ندیده و نشناخته می‌توان حدس زد که آن شخص معلم است. این وضعیت در میان معلمان خانم شدیدتر است. برخی از آن‌ها گاهی به پزشک مراجعه می‌کنند و از سردرد و ضعف عمومی گلایه دارند. گاهی تقاضای اشتغال در سمت‌های اداری و اجرایی دارند یا منتظر بازنشستگی‌اند. گاهی فشارهای ناشی از مدرسه را به خانه و بالعکس انتقال می‌دهند. از حضور ناگهانی مسئولان اداره در مدرسه راضی نیستند و اعتماد لازم و کافی را به مدیر و همکاران خود ندارند.

آموزگار از یک‌سو مشکلات شخصی و مشغله‌های ذهنی دارد و از سوی دیگر درگیر مشکلاتی در تأمین وسایل آموزشی و تغییرات کتاب درسی و نظایر آن‌هاست که البته گویا فقط مشکل معلم است و به دیگران ارتباطی ندارد. در این مقابله، هربار بخشی از قوای جسمی و روحی‌ او تحلیل می‌رود؛ زیرا او باید نقش‌های متفاوتی را برای بچه‌ها بازی کند. به‌خاطر دورشدنشان از خانه، باید جای خالی والدینشان را برایشان پر کند. عمو یا خاله‌ی آن‌ها باشد. خود را دوست هر یک از آن‌ها نشان دهد. ناظم کلاس باشد. منشی ثبت و ضبط نمرات و... در دفتر کلاس باشد و مهم‌تر از همه‌ی این‌ها، همچنان باید آموزگاری به‌روز باشد که در جریان تغییرات مربوط به کتاب و تدریس و امور کمک‌آموزشی است. آن‌ها به‌ویژه وقتی مجبورند در روش کار خود تجدیدنظر کنند، با فشار روانی (استرس) رو‌به‌رو می‌شوند. وقتی تغییری روی می‌دهد، نه‌تنها معلم باید برای رو‌به‌روشدن با آن تلاش کند، بلکه همیشه این امکان هست که عملکردش از موفقیت لازم بی‌بهره باشد (کریاکو، ۱۳۸۱، 46).

 

عوامل خستگی‌آور آموزگاران

بخشی از عوامل احساس خستگی آموزگار مربوط به خودش است؛ برخی از آموزگاران به‌واسطه‌ی حجم و تراکم فعالیت‌های بر زمین‌مانده، در مواجهه با بخشنامه‌های جدید‌ی که اجرایی هم هستند، کلافه می‌شوند. برخی دیگر برای هر جلسه طرح درس تازه‌ای ندارند. گروهی دیگر نیز در بیشتر مواقع شیوه‌ی تدریسشان سنتی است و دانش‌آموزان را به‌خوبی درگیر موضوع درس نمی‌سازد. آن‌ها خودشان را محور تدریس قرار داده‌اند و ناچارند به‌نوعی بر کلاس حکومت کنند. گاهی نیز آموزگار تصور می‌کند که در طول کار دیگران قدرش را نمی‌دانند و فقط نتیجه‌ی کارش برای آن‌ها مهم است. ناهماهنگی همکاران و کارکنان مدرسه در تنبیه و تشویق دانش‌آموزان و نیز حساسیت بیش‌ازحد نشان‌دادن به جنب‌و‌جوش دانش‌آموزان کلاس هم زودتر او را خسته می‌کند. اضافه بر این‌ها، برخی مشکلات بیرون از مدرسه نظیر نگهداری از بچه‌ی کوچک، بیماری مزمن، اجاره‌نشینی، و بدهی که در کیفیت تدریس او بی‌تأثیر نیستند.

بخشی از عوامل خستگی آموزگار هم مربوط به دانش‌آموز و کلاس است؛ بچه‌ها در کلاس او و هنگام تدریس حواس‌پرت و بی‌انگیزه‌اند. برخی مزه‌پرانی می‌کنند. برخی میزان یادگیری‌شان پایین است یا تکالیفشان را انجام نمی‌دهند. برخی مشکلات خانوادگی دارند. برخی از آن‌ها اولیایی بی‌تفاوت دارند. گاهی تعداد دانش‌آموزان کلاس زیاد است. در و دیوار کلاس بی‌رنگ و روح است. نور آفتاب، سرما، سر‌و‌صدای بیرون، آلودگی هوای کلاس، بیماری‌های واگیردار بچه‌ها و نظایر آن معلم را اذیت و زود خسته می‌کند.

باقیمانده‌ی عوامل خستگی آموزگار مربوط به همکاران، مدرسه، اولیا و اداره است؛ فضای مدرسه جذاب و بانشاط نیست. کارگاه، آزمایشگاه و کتابخانه‌ی مجهزی وجود ندارد. مشاور ماهری برای ارجاع‌دادن بچه‌های مشکل‌دار نیست. خانواده‌ها ارتباط فعالی با مدرسه ندارند و گاهی برخی والدین، با توقع بالا، مدام به مدرسه سر می‌زنند و آرامش آموزگار را به هم می‌ریزند. از طرفی برخی دیگر از والدین کاملاً بی‌تفاوت‌اند. یک سری سوءتفاهم‌های نهانی همچنان میان مدیر با همکاران وجود دارد. گاهی مدیر در مواجهه با آموزگار رفتار محافظه‌کارانه و سختگیری بیش‌‌ازحد دارد و برای همین، تلاش‌های او را نمی‌بیند و قدر نمی‌شناسد. گاهی گفت‌وشنودهای همکاران، در زنگ استراحت، تکراری و کسل‌کننده است. برخی همکاران بی‌انگیزه‌اند یا به‌کلی بی‌ذوق و ناامید هستند. ارزشیابی‌های معمول از سوی مدیر مدرسه نیز یکنواخت، کلیشه‌ای و بر پایه‌ی مستندسازی است. در این میان، تفاوت‌ها و مهارت‌های واقعی بین آموزگاری که فقط وظایف صوری ضمن مهارت در مستند‌سازی را انجام می‌دهد با آموزگاری که بی‌ریا ایثار می‌کند، به‌خوبی دیده نمی‌شود و علی‌رغم بازدیدهای مکرر بازرسان، حتی گاهی در سطح اداره، قضاوت و داوری منصفانه‌ای انجام نمی‌شود.

با توجه به آنچه گفته شد، معلوم می‌شود که آموزگار خوب بودن، شیرین و لذت‌بخش است، اما آسان نیست. برای نشستن در این جایگاه، ویژگی‌های متعددی لازم است که مجهزشدن به بیشتر یا همه‌ی آن‌ها می‌تواند منجر به احساس خستگی بشود: علاقه به تدریس، ثبات روحی، تداوم خودآموزی، مهربانی با بچه‌ها، روحیه‌ی همکاری با دیگران، شکیبایی، رعایت انصاف، آشنایی با روان‌شناسی، قدرت بیان، آراستگی ظاهر و ارزیابی کار خود از جمله خصوصیات یک آموزگار خوب به شمار می‌روند (مقدم، 1374، 217). گفتنی است جمع‌شدن همه‌ی این موارد در کار یک آموزگار ممکن است او را دمی یا ساعتی تن‌خسته کند، اما شک نیست که در درازمدت او را دل‌بسته به کار خویش می‌سازد.

 

راهکارهایی برای کمتر خسته‌شدن آموزگاران

تجلیل از مفهوم انتزاعی معلم و جولان‌دادن روی بعد ارزشی و آرمانی کار معلم و در مقابل، غفلت یا بی‌اعتنایی به مصداق‌های عینی این مفهوم، در عمل بیهوده و بی‌فایده است. چه اینکه نگاه‌ها نیازمند تغییرند و نیازهای عصر حاضر با حواس گذشته درک‌ نمی‌شوند. «درست است که معلمی همه‌اش شور و عشق است ولی به عنوان یک حرفه‌ی اجتماعی که به شدت فنی و مهارتی است؛ نگاهی که به سایر مشاغل می‌شود، باید به سمت معلمان نیز سوق داده شود.» صنف معلم باید مثل سایر مشاغل واقعاً قدر بینند و بر صدر نشینند. حمایت از معلم نباید به‌وسیله‌ی شعر و شعار، آن هم در زمان‌هایی خاص، انجام پذیرد. این عنایت و مواظبت را شخص معلم باید به‌طور واقعی درک کند. سطح دستمزدها و همگونی درآمد با مخارج زندگی باید چنان باشد که شخص از معلم‌بودن خویش به تنگ نیاید و برای گذراندن امور روزانه، به شغل دوم روی نیاورد. در صورت برقراری عدالت در پرداخت حقوق کارکنان دولت است که معلم احساس می‌کند در حق او تبعیض یا اجحافی صورت نگرفته است و به این ترتیب، دغدغه‌‌مند تزلزل‌ شأن و منزلت اجتماعی‌اش نخواهد بود.

نکته مهم دیگر این است که مدیران باید مواظب معلمان باشند. به استناد بررسی‌های به‌عمل‌آمده، اگر آموزگاران احساس کنند مورد حمایت قرار دارند و مدیر مدرسه‌ از آن‌ها حمایت می‌کند، از شدت فشار روانی‌شان کاسته می‌شود (کریاکو، ۱۳۸۱، 133). اضافه بر این‌ها، برخی راهکارهای عملی هم هستند که آموزگار می‌تواند با استفاده از آن‌ها به خودش کمک کند تا کمتر در کارش خسته شود. از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

1. با بچه‌ها دوستانه برخورد کنید؛ اما با آن ها دوست صمیمی نشوید. به‌خصوص تا وقتی جایگاه اجتماعی شما در مدرسه تثبیت نشده است، فاصله‌ی شغلی خود را حفظ کنید. این‌طور نفوذ و تأثیر حضور و گفتار شما به‌واسطه‌ی خودمانی‌نشدن حفظ می‌شود (تابر، ۱۳۸۳، 65).

2. روحیات بچه‌ها را زود بشناسید تا راحت با آن‌ها زندگی کنید. آن‌ها در اوایل سال معمولاً شما را سبک‌سنگین می‌کنند؛ یا سعی در جلب توجه دارند یا زورگویی را تمرین می‌کنند یا لجبازند یا وانمود به ناتوانی می‌کنند.

3. تکبر نکنید. آموزگاری و غرور با هم منافات دارند. یادتان باشد غیر از خواندن و نوشتن و حساب‌کردن و برخی معلومات علمی، آنچه به بچه‌ها یاد می‌دهیم، در واقع چیزهایی هست که بیش از هرکس خود نیازمند فراگیری و به کاربستن آن‌ها هستیم (استیفلمان، 1395، 11).

4. با همکاران کنار بیایید و آن‌ها را همان‌طور که هستند بپذیرید. هم‌نوایی جمعی و آن هم در یک محدوده‌ی کوچک مدرسه، بدون درنظرگرفتن سلیقه‌ها و اعتقادات و وابستگی‌های فکری، بخشی از فشارهای روانی شما را کاهش می‌دهد.

5. به کارها و برنامه‌های خود نظم بدهید. همه‌ی امور کلاس را خودتان انجام ندهید و بخشی از آن را از بچه‌ها بخواهید. فراموش نکنیم بابت تمام فعالیت‌هایمان، اگر منظم باشیم، مطمئن خواهیم شد.

6. کتاب‌های روان‌شناسی بخوانید. با افزایش اطلاعات مربوط به شخصیت‌های گوناگون و روحیات افراد می‌توان در جلسات، نوع برخوردهای آن‌ها را حدس زد و برای تعامل با آن‌ها آمادگی لازم را پیدا کرد.

7. اندکی بی‌خیال باشید. اوضاع را نباید خیلی جدی گرفت و برای چیزهای بی‌ارزش نباید حرص خورد. سختی‌ها و ناراحتی‌ها برای عبرت‌آموزی‌اند و نیامده‌اند که بمانند و همگی گذرا هستند. در هر شرایطی هستیم، یادمان باشد که بدتر از آن هم ممکن بود روی دهد و همین جای بسی شکر و سپاس دارد.

8. نیایش و ورزش را فراموش نکنید. تنی سالم و سرحال با انجام نرمش‌های ساده به شادابی انسان کمک می‌کند و در کنار آن، راز و نیاز با معبود یگانه، ضامن آرامش روان است؛ چراکه با یاد خدا دل آرام می‌گیرد.

 

حرف آخر

دردسرهای یک آموزگار به چهاردیواری کلاس درس محدود نمی‌شود. دلشوره‌ی کار در اوضاع خاص مدرسه، وقتی با ارزیابی‌ مسئولان اداره، مدیر مدرسه و اولیا همراه شود، تولید عارضه‌ی فرسودگی شغلی می‌کند. این پدیده تمام ابعاد جسمی، ذهنی و عاطفی آموزگار را در بر می‌گیرد و به ترتیب، عوارضی نظیر ناتوانی، بدبینی و ناامیدی را بر جای می‌گذارد. تداوم این وضعیت، در برخورد و ایفای نقش اجتماعی او اثر می‌گذارد و در نهایت، منزلت اجتماعی وی را تضعیف می‌سازد. از جمله عوامل تشدیدکننده‌ی این وضعیت، این است که امروزه چشم امید خانواده‌ها و نظام آموزشی به آموزش ‌و ‌پرورش دوره‌ی ابتدایی دوخته شده است. به بیانی دیگر، اگر در مقاطع دیگر به‌دلیل رشد بچه‌ها و تأثیرپذیری آن‌ها از رسانه‌های غیررسمی و کاهش نفوذ خانه و مدرسه، فرایند آموزش ‌و پرورش به‌اندازه‌ی کافی جاری و ساری نیست، اما در دوره‌ی ابتدایی ضمن شوق و علاقه‌ی دانش‌آموز و سعی و تلاش آموزگار و همکاری خانه و مدرسه، آموزش ‌و پرورش به معنای واقعی جریان دارد.

با این حال، در ازدحام این همه هول و هراسی که اکنون فرا روی جمع دلشده‌ی معلمان قرار گرفته است، باز هم می‌توان معلم بود. معلمان موفق آن‌هایی هستند که بکوشند از خود و نتیجه‌ی کار خود احساس رضایت و شادی داشته باشند و با وجود تمام مشکلات باز به بچه‌ها مهر بورزند که گفته‌اند: «عشق، اندوه را شیرین کند.» بی‌شک کسب لذت به‌خاطر کاری که انجام شده است، بهترین مزدی است که عاید یک نفر خواهد شد. برای همین است که می‌گویند: «انجام‌دادن یک کار خوب برای دیگران، تنها به‌خاطر انجام وظیفه نیست. بلکه به‌خاطر لذتی است که شخص از انجام آن می‌برد.»

 
 

منابع

۱. استیفلمان، سوزان، (1395)، تربیت بدون مبارزه‌ی قدرت، ترجمه‌ی دکتر جهانشاه میرزابیگی، تهران: مهر ویستا.

۲. تابر، روبرت تی، (1383)، الفبای مدیریت کلاس درس، ترجمه‌ی محمدرضا سرکارآرانی، تهران: انتشارات مدرسه.

۳. کریاکو، کریس، (138۱)، آموزگار و فشارهای روانی، ترجمه‌ی مهدی قراچه‌داغی، تهران: انتشارات پیک بهار.

4. مقدم، بدری، (1374)، کاربرد روان‌شناسی در آموزشگاه، تهران: انتشارات سروش.

 


۴۵۹
کلیدواژه (keyword): رشد آموزش ابتدایی، مقاله، آموزگاران زود خسته می شوند، علی افشار سمیرمی
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید