بهعنوان آموزگار، بـه هنـر نقاشی خیلی علاقه دارم و فکر میکنم رمز و رازهای بسیاری در آن نهفته است. با توجه اینکه در دورهی تحصیلی ابتدایی تـدریس میکنم، همیشه کتابهای مربوط به نقاشی گروه سنی کودکان را مطالعه میکنم. در واقع بر این بـاورم که با دقت و تأمل در نقاشی کودکان، میتوان بسیاری از مشکلات آموزشی و پرورشی آنـان را شناخت و بر آنها فائق آمـد. زیرا دانشآموزان دورهی ابتدایی در نقاشیهای خـود واقعیتها را انعکاس میدهند و هیچ موضوعی را بهاصطلاح ممیزی نمیکنند.
در پایهی اول ابتدایی تـدریس میکردم. زنگ نقاشی بـود و دانشآموزانم سرگرم تـرسـیم یـک نقاشی دلخواه بودند. بعد از مدتی که از وقت کلاس سپری شد و من هم فکر میکردم بچهها مراحل آخر کارشان را طی میکنند، به ناگاه با گریهی بلند یکی از دانشآموزانم مواجه شدم! با دلهره و نگرانی به طرفش رفتم. متوجه شدم دفتر نقاشیاش پر از اشک شده است!
با کنجکاوی و ناراحتی، او را همراه با دفتر نقاشی خیس شدهاش، به کنار میز خودم بـردم. با دقت به نقاشیاش خیره شدم. فاطمه در نقاشی خود تصویر مـادرش را در حالی کشیده بود که داشت گریه میکرد! خودش هم تحت تأثیر نقاشیاش قرار گرفته بود و به هـمـین خاطر اشک میریخت. وقتی شرح نقاشی را از دانشآموزم پرسیدم، دریافتم که مـادر او قهر کرده و از خانه رفته است.
بهمنظور حل مشکل روحی روانی فاطمه، پدرش را به مـدرسه دعوت کردم تا با بحث و تبادلنظر، راه حـل مناسبی بـرای رفـع مشکلات روحـی فاطمه پیدا کنیم. در آن جلسه، پدر فاطمه تمامی مشکلات را تقصیر همسرش میدانست. ولی بالاخره، پـس از گفتوگوهای زیاد، در آخر جلسه گفت: مـن حاضرم به خاطر دخترم، هر کاری را که شـمـا مصلحت میدانید، انجام دهم.
سرانجام، مادر فاطمه با چندین واسطه به مدرسه آمد. وقتی مادرِ فاطمه دخترش را به آغوش کشید، یکی از بهترین و باشکوهترین لحظات زندگی معلمیام شکل گرفت. فاطمه با عشق و آرامش در آغوش مادرش آرام گرفته بود و شادی میکرد.
در نهایت هم مادر فاطمه با دیدن نقاشی او و باخبر شدن از مشکلات روحـی به وجود آمـده برای فرزندش، به کانون گرم خانواده بازگشت.
من و همکارانم از اینکه توانسته بودیم مشکلات دانشآموزی را رفع و دوباره شادابی و نشاط را در او و خانوادهاش نمایان کنیم، بسیار خوشحال بودیم.
این موفقیت مرهون هنر و آگاهی و سوز معلمی بود و نقاشی سراسر گویای فاطمه!