عکس رهبر جدید
۰
سبد خرید شما خالی است.

نگاهى به زندگى و آثار عبدالرحمن جامى

  فایلهای مرتبط
نگاهى به زندگى و آثار عبدالرحمن جامى
آموزگاران و همکاران عزیز و خوانندگان مجله‌ی رشد! لابد به یاد دارید که در اولین شماره‌ی این سلسله نوشتار که به «سعدی» اختصاص داشت، گفتیم هدف ما از این مطالب «آشنا کردن شما با پاره‌ای از متون درجه اول نظم‌ و نثر فارسی است» و نیز اشاره کردیم که «خواندن کتاب‌های مربوط به ادبیات کلاسیک فارسی»، علاوه بر تقویت زبان فارسی، ما را با اندیشه‌های عمیقی آشنا می‌کند که نیاز امروز ماست. ما تاکنون از سعدی و فردوسی و ناصرخسرو و قابوس‌نامه و ... برای شما مطالبی آورده‌ایم. اینک در این شماره به عبدالرحمن جامی می‌پردازیم. امیدواریم همه‌ی معلمان، به‌ویژه آموزگاران اهل فضل در رشته‌ی زبان و ادب فارسی بازتاب‌دهنده‌ی این مطالب به دانش‌آموزان خود، به نحوی که خود می‌دانند، باشند.

عبدالرحمن جامی
جامی شاعر عصر تیموریان است. پاره‌ای از صاحب‌نظران او را آخرین شاعر از سلسله‌ی شاعران بزرگ قدیم ایران دانسته و به او لقب «خاتم‌الشّعرا» داده‌اند. جامی البته تنها شاعر نبود، بلکه عالمی همه‌چیزدان، عارفی شوریده‌حال، طنزپردازی شیرین‌سخن، و در زبان فارسی سرآمد سخنوران و شاعران زمان خویش بود.

مذهب اهل سنت داشت، ولی به شیعیان راستین نیز احترام می‌گذاشت و در اشعارش ائمه‌ی دوازده‌گانه‌ی شیعه را مدح گفته است. جامی در روستای خرگرد تربت جام متولد شد. در نوجوانی با پدرش به هرات رفت و تا آخر عمر در آن شهر ماند و در همان‌جا درگذشت. او در زمان خود شاعری در سطح جهان اسلام بود. در ایران سلطان حسین بایقرا، در آذربایجان اوزون حسن، در عثمانی سلطان محمد فاتح و در مصر ملک‌الاشراف که همگی شاهان مقتدری بودند، به جامی احترام می‌گذاشتند.

جامی به خاطر ارادتی که به شیخ‌الاسلام احمد جام داشت، و بارگاه او اکنون در تربت جام است، برای خود نام «جامی» را انتخاب کرده بود. بخش بزرگی از اشعار جامی «اشعار تعلیمی» یعنی شعرهای آموزشی و تربیتی است. در اینجا چند شعر او را می‌آوریم که هر یک بیان داستانی یا ضرب‌المثلی است.

 

قصه‌ی بیمار خودگاو پندار
ز آل بویه یکی ستوده خصال
شد ز ما خولیا۱ پریشان حال
بانگ می‌زد که «کم بود در ده
هیچ گاوی بسان من فربه
آشپز گر پزد هریسه۲ ز من
«گردش گنجِ سیم کیسه ز من
زود باشید حلق من ببرید
به دکان هریسه‌پز سپرید»
تا به جایی رسید کو نه غذا
خوردی از دست هیچ‌کس نه دوا
اهل طب راه عجز بسپردند
استعانت به «بوعلی» بردند
گفت «سویش قدم نهید از راه
مژده‌گویان که بامداد پگاه
می‌رسد بهر کشتنت به شتاب
دشنه در دلت، خواجه‌ی قصّاب»
رفت از این مژده زو گرانی‌ها
کرد اظهار شادمانی‌ها
بامدادان که بوعلی برخاست
شد سوی منزلش که «گاو کجاست؟»
آمد و خفت در میان سرای
که «منم گاو، هان و هان، پیش آی!»
بوعلی دست و پایش سخت ببست
کار بر کارد تیز کرد و نشست
برد قصّاب‌وار کف سویش
دید هنجار پشت و پهلویش
گفت کاین گاو لاغرست هنوز
مصلحت نیست کشتنش امروز
چند روزیش برو علف بندید
یک زمانش گرسنه مپسندید
تا چو فربه شود برانم تیغ
نبوَد افسوس ذبح او و دریغ
دست و پایش ز بند بگشادند
خوردنی‌هاش پیش بنهادند
هرچه دادندش از غذا و دوا
همه را خورد بی‌خلاف و ابا۳
تا چو گاوان از آن شود فربه
شود او از خیال گاوی به٭

پی‌نوشت‌ها
۱. ماخولیا: بیماری روانی
۲. هریسه: حلیم
۳. ابا: ابا کردن، سرپیچی کردن
٭. این روایت به نثر اولین بار در چهار مقاله‌ی نظامی عروضی آمده است.


 

 

زنگی و آینه٭
دیو نژادی چو یکی تیره ابر
لب چو خُم نیل۱ سیاه و ستبر
رنگ چو انگِشت۲ نیفروخته
چهره چو چوبین طبقی سوخته
یافت به ره آینه‌ای گردناک
ساخت به دامن رخش از گرد پاک
دیده چو بر روی وی‌اش آرمید
شکلی از آن سان‌ که شنیدی بدید
آب دهن بر رخ پاکش فکند
وز کف خود خوار به خاکش فکند
گفت که تا قدر تو نشناختند
بر رهت این گونه نینداختند
طینت اگر پاک چو من بودی‌ات
که به گل خاک وطن بودی‌ات!
چون به رخ خویش نظر کم گشاد
عیب بر آیینه نه بر خود نهاد
بود همه نور و صفا آینه
شد ز رخش عیب‌نما آینه
طلعت او بود بدان سان سیاه
آینه را چیست ندانم گناه!

پی‌نوشت‌ها
این شعر درواقع مشروح این بیت معروف است که:
آینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن آیینه شکستن خطاست

۱. نیل: رنگ نیلی، بنفش تیره

۲. انگِشت: زغال


 

 

زاغ و کبک
زاغی از آنجا که فراغی۱ گزید
رخت خود از باغ به راغی۲ کشید
دید یکی عرصه به دامان کوه
عرضه ده مخزن پنهان کوه
نادره کبکی به جمال تمام
شاهد۳ آن روضه‌ی فیروزه‌فام
تیهو و درّاج بدو عشق‌باز
بر همه از گردن و سر سرفراز
تیز رو و تیز دو و تیزگام
خوش‌روش و خوش‌پرش و خوش‌خرام
هم حرکاتش متناسب به هم
هم خطواتش۴ متقارب۵ به هم
زاغ چو دید آن ره و رفتار را
وان روش و جنبش هموار را
با دلی از درد گرفتار او
رفت به شاگردی رفتار او
باز کشید از روش خویش۶ پای
در پی او کرد به تقلید جای
بر قدم او قدمی می‌کشید
وز قلم او رقمی می‌کشید
در پی‌اش القصه در آن مرغزار
رفت برین قاعده روزی سه چار
عاقبت از خامی خود سوخته
رهروی کبک نیاموخته
کرد فرامش۷ ره و رفتار خویش
ماند غرامت‌زده۸ از کار خویش

 پی‌نوشت‌ها
۱. فراغ:‌ آسایش
۲. راغ: صحرا
۳. شاهد: جلوه‌گر
۴. خطوات: قدم‌ها
۵. متقارب: منظم و متناسب
۶. روش خویش: راه رفتن خودش
۷. فرامش: فراموش

۸. غرامت‌زده: زیان‌دیده


 

محصول فکری و هنری ایرانِ بعد از اسلام متناسب با عظمت سیاسی دوران باستانی‌اش بوده است. هر دو، هم سروری سیاسی و هم دستاورد فرهنگی، حاکی از قابلیت و تحرک قومی است که در طی سه هزار سال از پای نایستاده و تجربه‌ها و مصیبت‌های تاریخی او بی‌ثمر نمانده، و عصاره‌ی آن‌ها به‌صورت آثاری پایدار فروچکانیده شده است.

بنا به عللی، بلندترین و ابتکاری‌ترین اندیشه‌های ایرانی در شعر بیان شده‌اند. در کنار چهار کتاب بزرگ زبان فارسی‌ـ شاهنامه، مثنوی، دیوان سعدی و دیوان حافظ‌ـ می‌توان آثار سه شاعر دیگر، یعنی سنائی، نظامی و ناصرخسرو را هم نشانید. این هفت مجموعه ستون‌های فکری و احساسی و ادراکی ایرانیان هستند. علاوه بر این‌ها، البته دیوان‌های دیگر و کتاب‌های نثر هم هستند؛ با ارزش بسیار.

با توجه به آنکه قسمت عمده‌ی شاهکارهای ادبی مغرب‌زمین در چهارصد سال اخیر، یعنی دویست سال بعد از زمان حافظ، آخرین شاعر بزرگ ایران، به‌وجود آمده‌اند، اگر آن‌ها را استثنا کنیم و برحسب زمان آثار بزرگ شعری خود را در کنار شاهکارهای شعری جهان مربوط به عصر پیش از رنسانس بگذاریم، می‌توانیم به این نتیجه برسیم که زبان دیگری نیست که به اندازه‌ی زبان فارسی از لحاظ شعرِ شاهکار غنی باشد.

با توجه به این واقعیت، من با هیچ بیانی قادر به گفتن نخواهم بود که تا چه حد از اینکه در ایران به دنیا آمده‌ام و زبانم فارسی است، شکرگزارم.
محمدعلی اسلامی ندوشن

 
منابع
۱. هفتاد مقاله. ج ا. گردآوری یحیی مهدوی و ایرج افشار. انتشارات اساطیر. ۱۳۶۹.
۲. دیوان جامی. تصحیح محمد روشن. انتشارات نگاه. ۱۳۶۲.


۱۱۸۴
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید