اوّلی: به نظرت وحشتناکتر از دیدن مار در خانه چیست؟
دومی: یکهو ناپدید شدن آن در خانه.
شاگرد آشپز: این دست فروش جلوی رستوران چهقدر مهربان است!
سرآشپز: از کجا فهمیدی؟
شاگرد آشپز: دیروز به او غذا دادم. امروز برایم کتاب آورده.
سرآشپز: چه کتابی؟
شاگرد آشپز: کتاب «آشپزی یاد بگیر».
معلّم ورزش: ببینید بچّهها، ماه اوّل بدنتان درد میگیرد. از ماه دوم بدن به ورزشهای سنگین عادت میکند.
دانشآموز: اجازه؟ پس میشود ما از ماه دوم بیاییم؟