قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَک یا مُوسَى
فرمود اى موسى هر چه خواستی به تو داده شد.
(سوره طه آیه 36)
من آرزو کرده بودم دوباره بهار شود و حالا آرزویم برآورده شده است. وقتی آرزویم را به زهرا گفتم، او با تعجب نگاهم کرد و گفت: «آرزویت این بود دوباره بهار شود؟ حتی اگر آرزو نکنی، باز هم بهار میشود!»
البته که زمان مـیگذرد و بالأخـره نوبت به بهار هـم مـیرسـد. اما راستش آرزوی من یک بُعد پنهان دارد. روزها و شبها میتوانند بگذرند بدون اینکه حال ما را دگرگون کنند. اما بهار زمان خوبی برای دگرگونی است. مـن آرزو کـرده بودم بـه یک بـهار زیبا که حالم را دگرگون میکند برسـم.
حـالا در آغاز این فرصت عجیب ایستادهام. حتـی برای آن کمـی دستپاچهام. انگار به دیـدار دوستی میروم که سـالهـاست او را نـدیدهام. بـیقـراری عجیبـی در قـلبم میتپد و پاهایم روی زمین بند نمیشوند. برای همین است که نمیتوانم یکجا بمانم. مرتب راه مـیروم، حرف مـیزنم، خیالها را زیر و رو میکنم و حتی اگر فرصت بشود، مسیری کوتاه را میدوم. آنهایی که مرا در خیابان میبینند، فکر میکنند خواب ماندهام و دیرم شده است که میدوم، اما من میدوم. چون حسی بیقرار درونم هست که میگوید همینحالا کاری کن.
بهار به من میگوید کاری کن که هیچ زمان دیگری آن را انجام ندادهای. میگوید شجاعتی پیدا کن که هیچوقت آن را نداشتهای. بهار میگوید آرزویی بکن که شـکوه آن قلبت را بلـرزاند. حالا زمـان شـجاعبودن است؛ زمان قدمبرداشتن بـرای انجامدادن کـارهای باشکوه. چه چیزی در ایـن روزهای منحصر بهفرد وجود دارد کـه چنین حسی به آدم میبخشد؟ شاید بـه خاطر عطری باشد که در هوا میپیچد. هوا عطر آسمان میدهد و آسمان مرا به یاد رهایی میاندازد. انگار این هوا، جسارت آسمان را در قلبم میریزد و من جرئت میکنم کارهـای باشکوه انجام دهـم تا روحم وسیع و شکوهمند شود.
امسال تصمیم گرفتهام دفترچهکوچکی برای یـادداشتهـای بهاری بردارم. هر روز یک جملـه درباره حـال خـوبم در آن یادداشت میکنم و آن را یک جای امن مـیگذارم. بعد در روزهایـی که حال دلم خوب نباشد یا از آرزوهایم دور مانده بودم به یـادداشتهـایم برمـیگردم. آنوقت، خواندن آنهـا حتماً حالم را خوب خـواهد کـرد و همـچنان به رسیـدن به آرزوهـا امیدوار خواهـم شد.
دفترچه کوچکم گنج بزرگ من خواهد بود. گـنجی کـه هربار به من یادآوری میکند تو صدایم را میشنوی و خواستهام را برآورده میسازی.