عکس رهبر جدید

لطیفه

  فایلهای مرتبط
لطیفه

دکتر: «مادربزرگ، شما خیلی ضعیف شدهاید.

باید خودتان را تقویت کنید. این بار دارویی برایتان مینویسم که حسابی سرحال شوید.»

پیرزن: «چه دارویی؟»

دکتر: «باید روزی یک بار چلوکباب بخورید.»

پیرزن: «ببخشید آقای دکتر، قبل از غذا یا بعد از غذا؟»

 

سالـن سینما تاریک بود. دو دوست کنـار هم نشسته بودند و مشغول تماشای فیلم بودند. ماجرای فیلم فرار یک گاو وحشی بود.

وسط فیلم ناگهان گاو به سمت تماشاگرها دوید. اوّلی با وحشت از جا بلند شد دو تا پا داشت، دوپای دیگر هم قرض کرد و به طرف در خروجی دوید.

دومی فریـاد زد: «مرد حسابـی، آبرویمان را بردی. این فیلم است.»

اوّلی همانطور که میدوید گفت: «تو هم جانت را بردار و بیا. ما میدانیم فیلم است، گاو که نمیداند.

 

 

لطیفه / گردآوری: حمیده سیوانی امیرخیز

 

اوّلی: من یک تمساح پیدا کردهام. چهکارش کنم؟

دومی: او را به باغ وحش ببر.

 دومی: چهکار کردی؟ به باغ وحش رفتی؟

اوّلی: بله، خیلی خوش گذشت. امشب هم میخواهم او را به سینما ببرم.

 

معلّم: اگر خودت یک سیب  داشته باشی و خواهرت هم  یک سیب دیگر به تو بدهد، چند سیب داری؟

دانشآموز: یک سیب.

معلّم: معلـوم است هنوز جمـع کردن را خوب یـاد نگرفتـهای.

دانشآموز: نه، اجازه؟ شمـا از خـواهر شکموی من بـیخبرید.

 

اوّلی: بگو ببینم در فلاسکت چه داری؟

دومی: دو تا بستنی و سه فنجان قهوه دارم.

اوّلی: مگر میشود؟

دومی: بله، فروشنده خودش گفت این فلاسک چیزهای سرد را سرد و چیزهای گرم را گرم نگه میدارد.

۱۷۷
کلیدواژه (keyword): رشد نوآموز،بخوان و بخند،لطیفه کودکانه،لطیفه،احمد عربلو،
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید