طوری خودتان را معرفی کنید که برای مخاطب جوان جذاب باشد!
من صالح میرزاآقایی هستم؛ متولد اول مرداد 1349 در تهران. به نظر من جذابیت امری درونی است. ربطی ندارد که شما شکل آلن دلون باشید و صورت مثل ماه شب چهارده داشته باشید. به نظر من برای مخاطبها کسی جذاب است که حرفی برای گفتن داشته باشد و دارای درون جذابی باشد. امیدوارم که صحبتهایم در نهایت سادگی آنقدر جذاب باشند که خوانندگان این مطلب مصاحبه را تا انتها دنبال کنند.
بازیگری از کجا برایتان جدی شد و به آن علاقه پیدا کردید؟
از کودکی بارقههایی در من بود. خیلی دلم میخواست که دیده بشوم. عضو گروه سرود بودم. چیزهایی درونم بودند که کشف نشده بودند. در نهایت در دوران دبیرستان به کشف رسیدم و این مسیر را دنبال کردم.
نام اولین فیلمی که بازی کردید، چه بود؟ فیلم مورد علاقهتان کدام بود؟
توی برنامه کودک، یک کار عروسکی به نام «صندوق پست» به کارگردانی آقای ایرج طهماسب که من بهعنوان بازیگر میهمان در چند آیتم حضور داشتم. بهترین کارها، «بانوی عمارت» در نقش جهانبخش میرزا و حضرت والا، «کلاه پهلوی» در نقش ژان، و «گمگشته» در نقش داوود.
بیشتر چه نقشهایی بازی میکنید؟ مثبت یا منفی؟
از نظر من نقش منفی و مثبت تفاوتی ندارد. نقش مهم است. هر نقشی را که چالشبرانگیز باشد و برایم فضای جدیدی را به وجود بیاورد، دوست دارم.
برای شهرت سراغ بازیگری رفتید یا علاقه به هنر؟
قطعاً برای رسیدن به شهرت راههای دیگری هم وجود دارند. برای دلم و حال خوبم بازیگری را انتخاب کردم و حس میکنم در این کار خوبم و استعدادش را دارم. البته کم یا زیاد علاقه به شهرت هم وجود دارد، ولی توانستهام مهارش کنم.
تا حالا کسی به شما گفته که: بازیگری چیست؟! برو دنبال نان که خربزه آب است؟
سؤال جالبی است. خودم به شدت اعتقاد دارم که بازیگری باید از شغل درآمدزایی که هر شخص بازیگر دارد، جدا باشد. 20 سال پیش، در کاری مشترک با استاد جمشید مشایخی، ایشان متوجه شد که در کنار بازیگری شغل پدریام را که پخشکننده لوازم خانگی است، با اکراه ادامه میدهم. یک روز میروم و دو روز نمیروم. ایشان به من گفتند: در کنار بازیگری حتماً یک شغل داشته باش. بعد از آن فکر کردم که اگر قرار است نقشهایم را به سلیقه خودم انتخاب کنم و تن به هر نقشی ندهم و ماندگار باشم، حتماً باید شغل دیگری هم داشته باشم.
اگر قرار بود رشته هنری دیگری را انتخاب کنید، دنبال چه رشتهای میرفتید؟
معتقدم جذابترین شغل دنیا بازیگری است. ولی اگر قرار بود انتخاب کنم و استعدادش را هم داشتم، همیشه دلم میخواست که آهنگساز باشم.
آیا برای بازیگری باید از میان بازیگران دیگر الگو انتخاب کرد؟
هر رشتهای بزرگان خودش را دارد. بزرگان در واقع کسانی بودهاند که چراغ به دست راه را روشن کردهاند. در بازیگری هم به همین صورت است. من معتقدم آدم حتماً باید یک مجموعه بازیگر استاندارد را بشناسد و از آنها الهام بگیرد، نه اینکه شبیه آنها بشود.
به نظر شما چطور بازیگری موفق است؟
بازیگر موفق بازیگری است که چنان در نقشش فرو رود که تماشاگر نتواند تفکیک کند که الان دارد یک زندگی واقعی را میبیند یا یک درام و فیلم را. بازیگر موفق به قدری در نقشش استحاله و غرق میشود که فضای ذهنی تماشاچی را به هم میریزد. او بهطور تمامعیار خودش را وقف نقشش میکند.
شما برای آنکه بتوانید بازیگر بهتری باشید، چه کردید؟
یک ویژگی که به آن باور دارم و خدا را از این بابت شاکرم، این است که واقعاً خودم را درگیر نقش میکنم. سر صحنه اصلاً حاشیه ندارم و متمرکز روی نقشم هستم. شب قبل با نقشم میخوابم تا صبح با حال و هوای نقشم جلوی دوربین بروم و بیتابم که آن نقش را بازی کنم. میگویند اگر نقشی را بازی کردی و توی دلت نلرزید، فاتحهات خوانده شده است و داری ماشینی به نقشت نگاه میکنی. خوشحالم که بعد از بیست و اندی سال بازیگری، هنوز قبل از اینکه جلوی دوربین بروم، بیتابم.
کدام دیالوگتان را بیشتر دوست دارید؟
در سریال بانوی عمارت، دیالوگهای نقش خاکستری قصه، حضرت والا را که بسیار هم براساس پیچیدگیهای شخصیتیاش دیکتاتورمآبانه رفتار میکرد و دشمنانش را از دم تیغ میگذراند، دوست داشتم. منتها در سکانس پایانی که مواجهه جهانبخشمیرزا و ارسلانمیرزا است، جملهای میگوید که خیلی تکاندهنده است. میگوید: «در قدرت لذتی هست که پایان نداره.» این حکایت همه دیکتاتورها در طول تاریخ بوده و این جمله برای همیشه توی گوش من مانده است.
برای زنده و طبیعی بازیکردن نقشها و شخصیتها چه میکنید؟
زنده و باورپذیر بودن یک نقش برای مخاطب صرفاً به بازیگرش ربطی ندارد و یک کار گروهی است. یعنی به آن شخصیت باید از اول در فیلمنامه و در تقابلش با شخصیتهای دیگر درست پرداخته شده باشد و کارگردان هم بتواند از بازیگرش درست بازی بگیرد. گریم و طراحی خوب هم مطرح است. همه اینها کمک میکنند تا بازیگر با دریافتی عمیق از نقشش و با نگاهی متفاوت، نقش را قابل باور ارائه دهد.
آیا کتاب میخوانید؟
بازیگر باید فرهیخته باشد؛ یعنی ذهنش تربیت یافته باشد. این یعنی کتاب بخواند و فیلم ببیند که مهمترین اصل برای یک بازیگر است. متأسفانه خیلی از همکاران از این اصل غافل شدهاند. من خدا را شکر در خانوادهای هستم که همه کتاب میخوانند.
آیا شده وسط مسیر رسیدن به آرزویتان خسته شوید و کم بیاورید؟ اگر بله، چه کردهاید؟
بارها. ولی میدانستم که من مرد این میدانم و ایستادم و سختکوشی کردم.
برای موفقیت چقدر مبارزه کردهاید؟
بسیار بسیار بسیار زیاد. معتقدم نبوغ نیروی جدیت و پشتکار آدمی است؛ همان تفکر دیل کارنگی، روانشناس معروف. برای موفقیت خیلی باید تلاش کرد. هیچ مقصودی به سادگی به دست نمیآید و باید زمان و جان گذاشت. اگر ایثار همهجانبه نباشد، امکان ندارد آدم به موفقیت نهایی دست پیدا کند.
نقطه شروع بازیگری کجا باید باشد؟
شروع بازیگری یعنی اینکه سواد داشته باشی و کتاب خوانده باشی. یعنی مطالعه مطالعه و مطالعه؛ حتی بچههایی که سن کمی دارند. درستترین راه این است که به روش آکادمیک شروع کنید. یعنی یا در دانشگاه رشته بازیگری بخوانید یا وارد کلاسهای بازیگری شوید. البته این کلاسها شما را بازیگر نمیکنند و باید استعدادش را در خودتان داشته باشید. کلاسها در واقع استعدادتان را شکوفا میکنند. این کتابها و سواد اجتماعی پشتوانه شما میشوند تا بتوانید بازیگری را جدی و حرفهای دنبال کنید.
شنیدهایم که برای ورود به این رشته خیلی باید هزینه کرد!
برای رسیدن به هر هدفی باید هزینه کرد. بازیگری ویژهتر است، چون متقاضی بیشتری دارد. بخشی از هزینه آن مادی است که باید برای کلاسها پرداخت، ولی هزینه واقعی آن چیزی است که با تمام وجودتان باید بگذارید و میشود هزینه جانی شما. به این معنی که روح و روانت را باید در این مسیر بگذاری، خودت را وقف کنی و برای آموزش در این راه زمان بگذاری. با این تعریف بازیگری قطعاً یکی از پرهزینهترین رشتههاست.
اگر فرزندان خودتان بخواهند وارد این رشته شوند، جلویشان را میگیرید؟
مسلماً نه. ولی برایشان توضیح میدهم که بین کارهای گروهی، بازیگری به شدت سخت و دشوار است.
بچهها فیلم خوب و بد را از کجا تشخیص بدهند؟
بچهها باید آموزش ببینند که معیار خوب و بد چیست تا قوه تشخیص پیدا کنند. وقتی زیاد مطالعه کنند،کتاب خـوب، متن خـوب و داستان کوتاه خـوب را تشخیص میدهند. یا وقتی زیاد فیلم میبینند، تشخیص میدهند که یک فیلم بد، قصهاش چقدر قلابی است، یا نو نیست و تکراری است، یا بیراهه دارد حرف میزند. بنابراین ساختار خوب را هم تشخیص میدهند. استنلی کوبریک، فیلمساز بزرگ، میگوید: من آنقدر فیلم بد دیدهام که یاد گرفتهام چطور فیلم خوب بسازم. بچهها هم تنها وقتی میفهمند، که عمیقاً مطالعه کرده باشند و مقیاس و معیار دستشان آمده باشد.
درخانواده مجلههای رشد مشترک هستید؟
این مجله برای پسرم، ماهور بسیار جالب است. چون قسمتهای گوناگون علمی و هنری دارد و این دستهبندیها برای بچهها جذاباند.
بزرگترین آرزوی کاری شما چیست؟
من به نوعی به آرزویم رسیدهام، خدا را شاکرم. شاید پرکار نباشم، ولی گزیدهکارم. هر وقت کار تاریخی با کارگردانهای شاخص ساخته میشود، مرا به کار دعوت میکنند که نشان میدهد، مسیرم را درست انتخاب کردهام. دوست دارم یک کار تئاتری خوب انجام بدهم و با این گروه تئاتری و برای اجرا، یک سال به دور دنیا سفر کنم. چون از نظر من بازیگری یعنی سفری اودیسهوار به روان آدمی و به زمان و مکانهای متفاوت.
حرف آخر؟
حرف آخرم جملهای است از یک منتقد معروف سینما به نام اندرو ساریس: «هیچ چیز در دنیا جاودانهتر از این نیست که آدم ها بنشینند و سهمشان از جاودانگی جهان و زمان را به این صرف کنند که گپ بزنند.» کتاب خواندن و فیلم دیدن در واقع نوعی گپزدن با آن کتاب و فیلم است. قدر لحظههای جوانیتان را بدانید و تا میتوانید، مطالعه کنید که سواد و دانش و خرد، چراغ روشنگر آینده شما خواهد بود و آینده شما را تضمین میکند. این شمایید که آینده مملکت ما را رقم میزنید. هر قدر بینش، سواد و دانش بیشتری داشته باشید، آینده بهتری برای ایران عزیزمان رقم میخورد.