در یکی از مدرسههای روستایی ماکو در آذربایجان غربی و در یک کلاس چندپایه مشغول تدریس بودم. اوایل خدمتم بود. خروجی تربیتمعلم بودم. وقتی وارد کلاس شدم و تدریس را بهصورت عملی شروع کردم، در خیلی از موارد مشکل داشتم: در مـدیریت تـدریس کلاس، مدیریـت دانشآموزان شلوغ و پرتحرک، و دانشآموزانی که در املا، دقت و تمرکز، خواندن و نوشتن مشکل داشتند.
واقعاً کم میآوردم و راضی نبودم. تازه، فکر میکردم چون خروجی تربیتمعلم هستم، نباید در کلاس مشکل داشته باشم! متأسفانه ما بسیاری از مهارتها و تکنیکهای برخورد با چالشهای یادگیـری یا رفتـاری را نیـاموخته بودیـم. یـادم نمیرود، اولیایی را که نگران فرزندشان بودند که چرا ناخنش را میجود؟ چرا بیدقت است؟ چرا میخواند اما یاد نمیگیرد یا فراموش میکند؟ یا چرا پرخاشگر و کمحرف است؟ و دهها چرای دیگر. واقعاً مهارت لازم را برای برخورد با این چالشهای بسیار مهم نداشتیم و در ضمن، در مدرسـه هـم از داشتن مشـاور مـحروم بودیـم! بغض گلویم را میفشرد. تا دیروقت تدریس میکردم و چون همانجا بیتوته میکردم، با چنان دانشآموزانی، در حد توانم کار میکردم؛ تأسف میخوردم که چرا بهعنوان آموزگار نمیتوانم این چالش را حل کنم؟
املا و زینب
در یکی از کلاسهای پایهی دوم، وقتی املا میگفتم، طبق روال، چند نفر در نوشتن عقب میماندند، ولی از میان آنها زینب خیلی کند مینوشت! کاری که من برای این دانشآموز میکردم، این بود که املا را آرام میگفتم و کلمات را چندبار تکرار میکردم؛ طوری که دیگر دانشآموزان اعتراض میکردند. ولی من توجهم به زینب بود تا بتواند بنویسد. سه ماه از سال گذشته بود و تنها کاری که در کلاس چندپایه برای زینب کرده بودم، این بود که بگویم: «زینب کمی سریعتر»!
یاد نگرفته بودم اگر دانشآموزی کند مینویسد یا پرفشار، یا کمرنگ، یا کج و زاویهدار، در کل نارسانویس است، چه کار باید بکنیم؟ و البته ناگفته نماند، برخی از ما چندان مطالعه نمیکردیم.
یک روز دستان کوچک زینب را در دستانم گرفتم و لای انگشتانش را و به خصوص انگشتانی را که درگیر مدادگرفتن و نوشتن هستند، نگاه کردم. متعجب و در ضمن خیلی ناراحت شدم. انگشت سوم زینب، از بس مداد را فشار داده بود، زخم شده بود و با هر بار نوشتن، معلوم بود درد دارد. بیچاره صدایش در نمیآمد!
واقعاً چرا تا این مدت انگشتان زینب را نگاه نکرده بودم؟ چرا فقط به گفتن تعدادی عبارتهای دستوری زود بنویس و چرا عقب ماندی تکیه میکردم؟ نتوانستم خودم را کنترل کنم. وقتی به چشمان زینب نگاه کردم، گریهام گرفت. به دانشآموزانم که نگاهم میکردند، گفتم: بچهها، گریه، مانند خنده، بخشی از زندگی ماست. هیچ وقت جلوی خنده یا گریهتان را نگیرید. من امروز به اشتباه خودم پی بردم. از امروز فهمیدم باید ریشهی مشکل را شناخت و مشکل را برطرف کرد. نباید زود قضاوت و حکم صادر کرد! دلیل کندنویسی زینب این است که مداد را بیشتر از حد معمول فشار میدهد؛ تا جایی که انگشتش درد گرفته و حتی زخم شده است و همین است که کند مینویسد. یکدفعه دیدم چند نفر از دانشآموزان گفتند: اجازه، ما هم این مشکل را داریم. باید چه کار کنیم؟
با مطالعهی کتابها و پرسو جو، تعداد کمی راهکار و روش تشخیص یافتم. با خودم عهد بستم در این مسیر گامهای مؤثرتری بردارم. از خدای خودم هم خواستم به من کمک کند.
عادت داشتم و دارم، به هر شهر یا کشوری که میروم، سری به مدرسههای موفق میزنم و تجربههای خوبی کسب میکنم. چند سال پیش در آزمون اعزام به خارج معلمان قبول شدم. محل خدمتم آنکارا بود. در مدت دو سال به مدرسههـای مـوفق و متفـاوت مـیرفتم. اتفـاقاً در یکی از مدرسههای آنکارا به نام مدرسهی «نسیبه آیدین» در بازدید از پایهی سوم ابتدایی، دانشآموزان کلاس را واقعاً در نوشتن بسیار ماهر و سریع دیدم. علت را که جویا شدیم، شرکت این دانشآموزان در جشنوارهی نوشتن اروپا بود. ترکیه هفت سال است در این جشنواره شرکت میکند و مقامهایی هم آورده است. البته تجربههای ارزشمندی هم کسب کرده است. کل این تجربههای ارزشمند را در کتاب «آموزش مداد گرفتن تا بهتر نوشتن»، به همراه لوح فشردهی آموزشی و مداد توپی، طراحی و ارائه کردم. این بسته را معاونت ساماندهی منابع آموزشیـ تربیتی دفتر انتشارات و فناوری آموزشی وزارت آموزشوپرورش هم تأیید کرده است. آن را برای کمک به دانشآموزانی که در نوشتن مشکل دارند، به تمام شهرهای ایران فرستادهام.