عکس رهبر جدید

لکنت زبان: امیرمحمد یوسفی از تربت جام

لکنت زبان: امیرمحمد یوسفی از تربت جام

اولین چیزهایی که از کودکی خودم یادم می­آید، مشکل گفتاری و لکنت زبان من بود، که اوایل اسباب خنده­ی خانواده را فراهم می­کرد، ولی بعدها باعث نگرانی آن‌ها شد، نمی‌دانم چرا و به چه دلیل نمی‌­توانستم برخی حروف و کلمات را درست بگویم.

وقتی در طرح سنجش برای ورود به کلاس اول ابتدایی شرکت کردم، و از من به دلیل لکنت زبانی که داشتم، مراحل سنجش تخصصی گرفتند، خانواده متوجه شدند این قضیه دارد مشکل ساز می­‌شود.

با رفتن من به مدرسه، تازه مشکلاتم شروع شد، با آموزش حروفی که نمی­‌توانستم درست تلفظ کنم، نه تنها خودم اذیت می­‌شدم، بلکه بعضی از دانش­‌آموزان هم مسخره می­‌کردند.

یادمه به حرف "ر" که رسیدیم تعدادی از دانش­­­­­­­­­­­­آموزان خیلی مسخرم کردند و باعث واکنش من و دعوا با یکی از بچه‌­های قلدر کلاس، شد. وقتی به خانه برگشتم مادرم به دلیل آثاری که در صورتم دید متوجه­ دعوای من شد، و با پدرم صحبت کرد و من را در یک کلینیک گفتار درمانی در مرکز استان ثبت نام کردند.

هنوز مدتی از دعوای قبلی من نگذشته بود که در یک روز چهارشنبه بعد از کلاس ورزش، دوباره مورد تمسخر قلدر کلاسمون قرار گرفتم، من هم باهاش درگیر شدم، طوریکه یکدفعه متوجه شدم، من روی زمین هستم و او بالای گردنم نشسته، و من از دندان­‌هایم به عنوان آخرین وسیله دفاعی استفاده کردم و خوب جواب گرفتم.

وقتی به منزل برگشتم، مامانم از کبودی زیر چانه­‌ام فهمید که باز دعوا کردم.

ناگهان گوشی مامانم زنگ خورد و معلمم از شکایت‌­های والدین همکلاسی­ام به مامانم گفت و اینکه آن‌ها شاکی هستند و می‌­گویند: بچه‌­ای که زبانش گیر دارد نباید به مدرسه بیاید.

مادرم گفت: همه دانش­‌آموزان کلاس شاهد هستند که شروع کننده­ دعوا پسر من نبوده.

خلاصه پنجشنبه جمعه­ همان هفته مامانم ساعت‌­های زیادی با من صحبت کرد.

یادمه اول از من پرسید: به نظر تو چطور آدم‌­های خوب، بزرگ و مشهور، این­قدر بزرگ شدند؟ مثلاً پیامبر ما یا امامان ما چه فرق­‌هایی با بقیه مردم داشتند؟ و من جوابی برای این سوال­‌ها نداشتم.

مامانم گفت: آدم­‌های مهم و بزرگ، بزرگ شدند، چون مثل بقیه­ آدم‌­ها رفتار نکردند، حتی اگر کسی روی سر آنها آشغال می­‌ریخت مثل اون آدم‌های بد رفتار نمی­کردند، امام کاظم(ع) هیچ­وقت عصبانی نمی­‌شدند و اگر از طرف آدم‌­های ناباب بدرفتاری می­‌دیدند، خشم خودشان را می­‌خوردند. اینجوری آدم­های بزرگ بزرگ شدند.

حالا پسرم اگر کسی تو را مسخره کند تو نباید مثل اون رفتار کنی و دعوا راه بیندازی چون هم آدم بزرگی نمیشی، هم فرقی بین تو و اون بچه­ بد باقی نمی‌­ماند. این بود که از آن به بعد هر وقت کسی برایم مشکلی درست می­کرد حرف‌­های مامانم یادم می­‌آمد، و از آن روز تا الان که کلاس ششم ابتدایی هستم، دیگر با کسی دعوا نکردم.

البته نا گفته نماند که مشکل گفتاری من هم با چند جلسه آموزشی در کلینیک گفتار درمانی خوب شد.

 

۷۷۸
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید