اولین چیزهایی که از کودکی خودم یادم میآید، مشکل گفتاری و لکنت زبان من بود، که اوایل اسباب خندهی خانواده را فراهم میکرد، ولی بعدها باعث نگرانی آنها شد، نمیدانم چرا و به چه دلیل نمیتوانستم برخی حروف و کلمات را درست بگویم.
وقتی در طرح سنجش برای ورود به کلاس اول ابتدایی شرکت کردم، و از من به دلیل لکنت زبانی که داشتم، مراحل سنجش تخصصی گرفتند، خانواده متوجه شدند این قضیه دارد مشکل ساز میشود.
با رفتن من به مدرسه، تازه مشکلاتم شروع شد، با آموزش حروفی که نمیتوانستم درست تلفظ کنم، نه تنها خودم اذیت میشدم، بلکه بعضی از دانشآموزان هم مسخره میکردند.
یادمه به حرف "ر" که رسیدیم تعدادی از دانشآموزان خیلی مسخرم کردند و باعث واکنش من و دعوا با یکی از بچههای قلدر کلاس، شد. وقتی به خانه برگشتم مادرم به دلیل آثاری که در صورتم دید متوجه دعوای من شد، و با پدرم صحبت کرد و من را در یک کلینیک گفتار درمانی در مرکز استان ثبت نام کردند.
هنوز مدتی از دعوای قبلی من نگذشته بود که در یک روز چهارشنبه بعد از کلاس ورزش، دوباره مورد تمسخر قلدر کلاسمون قرار گرفتم، من هم باهاش درگیر شدم، طوریکه یکدفعه متوجه شدم، من روی زمین هستم و او بالای گردنم نشسته، و من از دندانهایم به عنوان آخرین وسیله دفاعی استفاده کردم و خوب جواب گرفتم.
وقتی به منزل برگشتم، مامانم از کبودی زیر چانهام فهمید که باز دعوا کردم.
ناگهان گوشی مامانم زنگ خورد و معلمم از شکایتهای والدین همکلاسیام به مامانم گفت و اینکه آنها شاکی هستند و میگویند: بچهای که زبانش گیر دارد نباید به مدرسه بیاید.
مادرم گفت: همه دانشآموزان کلاس شاهد هستند که شروع کننده دعوا پسر من نبوده.
خلاصه پنجشنبه جمعه همان هفته مامانم ساعتهای زیادی با من صحبت کرد.
یادمه اول از من پرسید: به نظر تو چطور آدمهای خوب، بزرگ و مشهور، اینقدر بزرگ شدند؟ مثلاً پیامبر ما یا امامان ما چه فرقهایی با بقیه مردم داشتند؟ و من جوابی برای این سوالها نداشتم.
مامانم گفت: آدمهای مهم و بزرگ، بزرگ شدند، چون مثل بقیه آدمها رفتار نکردند، حتی اگر کسی روی سر آنها آشغال میریخت مثل اون آدمهای بد رفتار نمیکردند، امام کاظم(ع) هیچوقت عصبانی نمیشدند و اگر از طرف آدمهای ناباب بدرفتاری میدیدند، خشم خودشان را میخوردند. اینجوری آدمهای بزرگ بزرگ شدند.
حالا پسرم اگر کسی تو را مسخره کند تو نباید مثل اون رفتار کنی و دعوا راه بیندازی چون هم آدم بزرگی نمیشی، هم فرقی بین تو و اون بچه بد باقی نمیماند. این بود که از آن به بعد هر وقت کسی برایم مشکلی درست میکرد حرفهای مامانم یادم میآمد، و از آن روز تا الان که کلاس ششم ابتدایی هستم، دیگر با کسی دعوا نکردم.
البته نا گفته نماند که مشکل گفتاری من هم با چند جلسه آموزشی در کلینیک گفتار درمانی خوب شد.