کار سخت میشود اگر بر روشهای همیشگی خود اصرار بورزیم.
کار سخت میشود اگر بپنداریم برای آموزش هر مفهومی فقط یک راه وجود دارد.
کار سخت میشود اگر مسیری را برویم و به بنبست برسیم و باز اصرار کنیم که راه درست همان است؛ همان که عادت داریم.
کار سخت میشود اگر یکنواختی کلاس درس حتی خودمان را عذاب دهد.
کار سخت میشود اگر برخی از فراگیرندگان در برابر روشهای همیشگیمان مقاومت کنند. نه اینکه بخواهند مانعی ایجاد کنند، بلکه نتوانند با آن روشها بیاموزند.
آنجا سر بزنگاه است که عادتها را دور بزنیم و دست خودشان را بگیریم و وسط گود بیاوریم. سؤالی یا مسئلهای را مطرح و موضوعی را انتخاب کنیم و از آنها بخواهیم هرچه درباره آن موضوع به ذهنشان میرسد، بیان کنند.
لازم نیست حتماً جملهای بگویند. لازم نیست همیشه موضوع را شرح دهند، فقط همه کلمات مرتبط با آن موضوع یا مفهوم را که به ذهنشان میرسد، بگوید.
ما هم هرچه را میگویند بی کم و کاست روی تخته بنویسیم تا مطمئن شوند هیچ پاسخ درست و غلطی وجود ندارد و به راحتی و بدون ترس هرچه را به ذهنشان میرسد بگویند.
آنگاه ببینیم چگونه توجه آنها به یک موضوع متمرکز میشود و چگونه برانگیخته میشوند آن را درک کنند.
چگونه خود را موظف خواهند دید تا فکر کنند، بگویند، بشنوند و تفکر گروهی را یاد بگیرند.
چگونه انگیزه پیدا خواهند کرد تا بپرسند، بدانند و بیاموزند.
حالا هنر ماست که با پرسیدن سؤالات فرعی آنها را هدایت کنیم و از دل پاسخهایشان مفهوم مورد نظر را بیرون بکشیم و در برابر چشمانشان قرار دهیم تا باور کنند آموختن کار سختی نیست.
منبع: رشد معلم؛ شماره ۳؛ آذر ۱۴۰۱